دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان
دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان

بی تو مهتاب شبی ...

بی تو مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم ، خیره به دنبال تو گشتم


شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم


در نهانخانه جانم ، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید ، عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه ، محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید ، تو به من گفتی: از این عشق حذر کن !
لحظه‌ ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است !
تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن !

با تو گفتم:‌ حذر از عشق ؟! ندانم !
سفر از پیش تو ؟! هرگز نتوانم ، نتوانم !

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد ،
چون کبوتر ، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم

باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم


حذر از عشق ندانم ، سفر از پیش تو هرگز نتوانم!

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ، ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید ،
ماه بر عشق تو خندید ...

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم ... نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شب‌های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو ، اما ، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...

نظرات 1 + ارسال نظر
رها یکشنبه 16 مهر 1396 ساعت 13:16

زیباترین عاشقانه فریدون مشیری
عالیه

کلی خاطره توی این شعره ...

مخصوصا جایی که میگه :
ماه بر عشق تو خندید ...
و
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد