دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان
دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان

فضای جلوی دانشگاه

سلام دوستان 

یک روز از ساختمان شماره ۱ دانشگاه به سمت دانشگاه شماره ۲ در حرکت بودیم که با صحنه زیر مواجه شدیم... 

این دیگه چیه؟!!!  

حضور یک چنین جانداری در مقابل دانشگاه علوم پزشکی!!! 

 

 

نظرات 17 + ارسال نظر
معدل الف کلاس پنج‌شنبه 28 مهر 1390 ساعت 10:05

سلام عزیزم پسر گلم اتوبوس رفت و تو به فکر سگ جلوی دانشکده ای؟

دانشجوی پزشکی پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 14:22

یعنی این چیه دم در؟سگه؟شغاله؟خرس قطبیه؟!!!!

یک سگ گله است...
داشت میومد طرفم... عکس گرفتم و فرار کردم...

0915 جمعه 4 آذر 1390 ساعت 20:11

کجا شو دیدی تازه؟یه بار یه گله گوسفند با اهل عیال از جلو دانشگاه رد میشدن.متاسفانه امکانات نداشتم عکس بگیرم.سر کلاسا هم که صدای جغد!بوقلمون!!حتی خروس میاد!!!باور کن همه شو شنیدیم تا حالا! از این حرفا گذشته خسته نباشی.عکس جالبی بود خاطراتو زنده کرد.مرسی!

بروبچه های باحال زاهدان یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 12:42

سلام به روی ماه همتون . مخوصا دوستای گلم a.m.r& a.خوبین؟ میخواستم بگم پردیس دانشگاه ما پر از سگه!!!!!!!!!!!!!!حالا شما ۱ سگ دیدید این همه شلوغش میکنین؟ راستی پس چرا وبلاگتونو درست نمیکنین؟زودباشین دیگه

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 10:24

هیچ چیز نمی توانم بگویم
هیچ چیز در باره ی هیچ چیز نمی توانم بنویسم …
آنچه آغاز شده است مرا به سکوت واداشته است
احساس می کنم
که پرنده ی موهومی شده ام که
وارد فضای بی کرانه ی عدم شده است
اصلا نمی دانستم ،
احساس نکرده بودم که ننوشتن هم کاری است
و حالا می فهمم چه کار طاقت فرسایی است
اما من در برابر وحشی ترین و نیرومند ترین وسواس ها می ایستم...
الان با این جملات شریعتی دارم زندگی میکنم

من سکوت خویش را گم کرده ام !
لاجرم در این هیاهو گم شدم

من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم !

گم شدم در این هیاهو گم شدم
توکجائی تا بگیری داد من؟

گرسکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من !

***
نام تو هرگز نشد یک داستان
گرچه مرگت خود یکی افسانه بود

در سکوتت شعرها فریاد کرد
مادر فریاد هم دردانه بود


یک خواهش هم دارم ازتون : با جملات دکتر شریعتی زندگی نکنید ... در آخر به احساس خستگی خواهید رسید ...

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 14:46

یکیش مونده!

اون یکی قشنگ بود . دلم نیومد پاکش کنم .

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 15:54

من میگم دارم با این نوشته شریعتی زندگی میکنم میگید زندگی نکن بعد خودتون میگید قشنگ بود؟!!!


من گفتم زندگی نکنید ... نگفتم نخونید یا اینکه زشته .
من خودم هم می خونم ولی توش غرق نمیشم .

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 17:05

نوشته های شریعتی ادمو افسرده نمیکنن چون سیر تکاملی دارن اما خب یه کسی مثل صادق هدایت چرا...
بازم هرچی شما بگین من ب نظرتون احترام میذارم

شاید چیزی که می فرمایید درست باشه ولی چرا محققین هم اذعان دارند که ایشون رفته رفته آثارشون رنگ لیبرالیسم و کمونیستی گرفت به خودش ... ؟
واقعا تفکرات جالبی دارید .
ممنون

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 19:06

من سیر مطالبشونو با تاریخش منظورم نبود من از متن ادبی ش شروع کردم به سمت دین ...

از این محقیقین هم تاحالا چیزی نشنفتیده بودم!مثلا کدوم اثرشونو به کمونیستی متمایل ارزیابی کردن؟!
خب شریعتی یه برهه ای خودش تصمیم گرفته دینشو انتخاب کنه شاید اثار اون دوره افکارشو بشه به این قضایا مربوط دونست اما رفته رفته ب سمت کمونیستی نرفتن!
تفکرات شما جالب ترن!

شاید حق با شما باشه ...
کدوم تفکراتم؟!!!

[ بدون نام ] جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 20:02

درباره دکتر شریعتی!

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 20:47

ناراحت شدید؟
شوخی کردم...
ببخشید

نه - ناراحت چرا؟!!!
غافلگیر شدم ... من اصلا به دکتر شریعتی فکر نمی کنم که تفکراتم در موردش جالب باشه...

[ بدون نام ] جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 22:58

اون شکلکه!
شووخی کردم فقط در جواب حرفتون اونو گفتم(واقعا تفکرات جالبی دارید .)

وسط مشاعره این چیه دیگه...!!!
ممنون ...

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 23:24

ببخشید واقعا شعرم نمیومد!!!!

خواهش می کنم . من هم خیلی شعر بلد نیستم ...

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 23:34

من حس شعر نداشتم...
شما خیی شعر بلد نستید؟!!!!!!!!


خب دیگه من برم به ژنتیک دکتر حیدری بپردازم
ببخشید ک کلی وقتتونو گرفتم
خداحافظتون

باور کنید که من خیلی کم شعر خوندم . بیشتر اشعاری هم که خوندم از غزلیات شمس بوده ...
ژنتیک دکتر حیدری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!
خواهش می کنم . خدانگهدار ...

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 23:46

بله ! دکتر حیدری رو تا حالا ندیدین؟!!! یا ژنتیک تو دانگاه علوم پزشکی بعیده؟!

بله . دیدم ... حق با شماست ...

she پنج‌شنبه 16 خرداد 1392 ساعت 22:03

اقا من خالی بستم حلالم کنید ... یعنی اغراق کردم .. نمدونم چرا

ببخشید

؟؟؟!!!...!!!؟؟؟

درامتداد زندگی چهارشنبه 20 شهریور 1392 ساعت 17:19 http://daremtedadezendegi.blogfa.com

همون ک 01915 گفت

خوب اون موقع اوایل ترم یک بود و این چیزها برای ما عجیب بود چون با مشهد مقایسه می کردیم ...
الان برای ما هم عادی شده ...!!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد