دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان
دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان

غزل 2039 دیوان شمس

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

ترک من خراب شب گرد مبتلا کن 

***

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن 

***

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن


ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده

بر آب دیده ما صد جای آسیا کن


خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا

بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن


بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن


دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن


در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن


گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد

از برق این زمرد هی دفع اژدها کن


بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی

تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن

نظرات 8 + ارسال نظر
... یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 16:41

ماسه ها فراموشکارترین رفیقان راهند
پابه پایت می آیند آنقدر که گاهی سماجتشان در همراهی حوصله ات را سر میبرد.
اما کافیست تا اندک بادی بوزد یا خرده موجی برخیزد تا برای همیشه از حافظه ضعیفشان رد پایت پاک شود‏!‏
اما ما از نسل ماسه نیستیم..
از نسل صدفیم.. صدفهایی که به پاس اقامتی یک روزه تا دنیا دنیاست صدای دریا را برای هر گوش شنوایی زمزمه می کنند..

موجم اگر می روم ، گر نروم نیستم
شاپرک بودنم ، جغد عدم نیستم

... چهارشنبه 8 خرداد 1392 ساعت 22:22

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

البته زندگی داریم تا زندگی ...
حباب تعبیر خوبی برای همه زندگی ها نیست ...
این بیت شما من رو یاد یکی از آیات قرآن انداخت .

دانیال پنج‌شنبه 9 خرداد 1392 ساعت 00:39

خیلی عجیب و مزخرف به نظر میاد که یک نفر روی وبلاگ خودش نظر بذاره... نه؟!!!
در پاسخ به یکی از دوستان که فرمودند شاید ناراحت شده باشم...
نه ... چرا ناراحت . شنیدن عقاید و سلایق و تفکرات مختلف رو خیلی دوست دارم . اینکه اون نظرات رو تایید نکردم هم به این دلیل بود که فکر می کردم ممکنه شما ناراحت بشید و من دوباره شرمنده تون بشم ...
به هر حال خیلی خیلی ممنونم که نظراتتون رو ثبت می کنید . این باعث خوشحالی منه .

دم خودم گرم ؛ به جان آدمیت
امیدوارم اگر این نظر رو می خونند ، من رو مطلع کنند . ممنون

... پنج‌شنبه 9 خرداد 1392 ساعت 01:02

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی خواهم که با یوسف به زندانم

اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون ، یار یکی شمس ضیاء

... پنج‌شنبه 9 خرداد 1392 ساعت 21:18

آدم ها تو را نمی فهمند.. تنها ترجمه ات می کنند آن هم به زبان خودشان..
پس کنارشان باش اما برای فهماندن خود پافشاری نکن..

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

... پنج‌شنبه 9 خرداد 1392 ساعت 21:47

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
از این بیت خیلی خوشم اومد..

توی کل دیوان شمس فکر کنم این جزو صد بیت زیبای مولوی باشه ...
فوق العاده است این غزل...

... پنج‌شنبه 9 خرداد 1392 ساعت 23:44

از سر بالین من برخیز ای نادان طبیب
دردمند عشق را دارو به جز دیدار نیست

یعقوب وار «وا اسفا» ها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

... جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 09:11

رو به تو سجده می کنم
دری به کعبه باز نیست
بس که طواف کردمت
مرا به حج نیاز نیست
...
عذاب می کشم ولی
عذاب من گناه نیست
وقتی شکنجه گر تویی
شکنجه اشتباه نیست
نمیدونم این شعر از کیه اما متن یکی از آهنگای داریوشه که به نظرم قشنگ اومد..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد