ای پیک راستان خبر یارمابگو احوال گل به بلبل دستان سرابگو مامحرمان خلوت انسیم غم مخور بایاراشناسخن اشنابگو ... شماتعمیمش بدید به امتحان. این بهتره البته به جان ادمیت.
ماییم و آب دیده ، در کنج غم خزیده بر آب دیدۀ ما ، صد سنگ آسیا کن ... سعی می کنم . هر چند که ...
این رشته سر دراز دارد... رفتارهایی که ما انجام میدیم ، حتما دلیلی پشتش هست . اما بعضی افراد صرفا ظاهر کار رو می بینند و هزار جور قصه و بعضا اراجیف برای آدم می سازند که جای بسی تأمل دارد .
خب شما که کارتونو بادلیل میدونید چرااز حرفای دیگران دلگیر میشید. این ناراحتی دال برپذیرش اعتقادات دیگرانه. آدمی به خودی خود،نمی افتد،اگر بیفتد از همان سمتیست که تکیه کرده است.
حق با شماست یه زمانی اصلا این جور مسائل برام مطرح نبود اما الان میبینم که این حرفها حتی خود نفس عمل رو هم زیر سوال می بره... مثلا : شما قصد دارید که با کاری که انجام میدید فرهنگ سازی کنید ، اگر افراد زیادی کار شما رو عین بی فرهنگی تلقی کنند ، دیگه هیچکس حتی به فکر فرهنگ سازی هم نمیفته چه برسه به اینکه انجامش بده . و دقیقا باید از همین ترسید ؛ مرگ ارزش ها ...
رفتارانسان در هرزمان مقتضی خاص خودشوداره. بعدهم عرف وفرهنگ ذهنی شما الزاما قابل پذیرش جامعه نیست فلذاشمابایدکل رودرنظر بگیرید چون در اجتماع زندگی می کنید. "هست" را اگر قدر ندانی میشود "بود"... و جه تلخ است "هست" کسی "بود" شود...
باز هم حق با شماست ولی ما با آرمان ها زنده ایم و به امید برپایی مدینه فاضله فعالیت می کنیم . جامعه صرفا دانشگاه نیست ، من در جمع های دیگر مرام و معرفتی رو دیدم که توی دانشگاه ما در کمتر کسی مشاهده میشه . الان هم منظورم همین وضعیت حال حاضر بود و نه تمام جامعه . "هست" واقعیت است و "آنچه باید باشد" حقیقت است . آدمی در مسیر حرکت به سوی کمال ، میل به حقیقت دارد با در نظرگیری واقعیات . و حرفی که من زدم ، صرفا نظر شخصی خودم بود با در نظر گرفتن واقعیت ها ؛ واقعیت هایی که از نظرم کمی مذموم و منفوره ... تفکراتتون خیلی جالبه ... احسنت .
ادبیات ثقیل والبته پرمخاطره ای دارید. اینکه باآرمان هازنده اید،شماروفردی ارمان گراساخته که در زمان حاضر زندگی در این جامعه ی واقعیت محور (تاحقیقت اندیش)راه رسیدن به این آرمان هارو پرپیچ وخم وخسته کننده می کنه. باهر تفکری باید به اندازه ی خودش حرف زد که سو تفاهم های بعدی روبوجود نیاره. در هرصورت سعی کنید کمی واقع بین ترباشید.
تا منظورتون از پرمخاطره چی باشه؟... قبول ندارم که تمام جامعه ما از حقیقت اندیشی به دور باشه . حداقل مطمئنم که جمعی که قبل از ورود به دانشگاه می شناختم و هنوز هم به عنوان یک جامعه تقریبا آرمانی ازش یاد می کنم ، واقعیات خودش رو بر مبنای حقایق ساخته بود . اما این فرمایشتون رو کاملا قبول دارم که باید با هر تفکری به اندازه خودش حرف زد ؛ شاید که چه عرض کنم حتما اشتباه از خود من بوده که همه افراد رو با سنگ محک همون جامعه صاف و ساده می سنجیدم . درسته که گفتم خیلی ها نمی فهمند اما حتما بعضی ها می فهمند ؛ به هر حال الان مدت هاست که متوجه شدم باید از هر کس به اندازه خودش انتظار داشت و از بعضی ها هم که اصولا نمیشه انتظار داشت . هر چند که مطمئنم واقع بینی در چنین جامعه ای جز به قهقرا رفتن چیزی رو در بر نداره... موفق باشید
برایت آرزومندم صبور باشی نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند.. چون این کار ساده ای است بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می کنند.. و با کاربرد درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.. " ویکتور هوگو"
اگر باطن را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت .اگر حق را نمی توان استقرار بخشید.می توان اثبات کرد وبه زمان شناساند و زنده نگاه داشت.
خوب مشکل من دقیقا همینجاست... خیلی ها نمیخوان که بشناسن ... ماجرای پادشاهی و پیامبری بعد از حضرت سلیمان رو که می دونید دیگه... در نتیجه حق زنده نموند و بنی اسرائیل گمراه شدند .
خدا رو شکر که ما هم بی معنی گفتیم... الان سه شخص هستند که هر کس یه کلامی به ذهنش می رسه به این سه شخص نسبت میده : کوروش کبیر - دکتر علی شریعتی - حسین پناهی روح هر سه نفر شاد
چو ساعت وقت شناس باش و همانندش بیهوده زندگی نکن که از بی نهایت تا بی نهایت به دور فقط یک نقطه چرخیده و خواهد چرخید.. آه که این ثانیه ها چقدر نامردند! گفته بودند که برمیگردند.. برنگشتند و با رفتنشان بعد از این دقایقم یکایک زردند..
سلام حالتون خوبه من یکم نگران شدم!...
سلام
من خوبم ؛ ولی شما باور نکنید ...
غصه نخورید به خاطر امتحان فرداست .به خیربگذره حال شما هم حقیقت خودشو پیدامی کنه,به جان آدمیت!
زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست
...
بعیده که به خاطر امتحان باشه .
ای پیک راستان خبر یارمابگو
احوال گل به بلبل دستان سرابگو
مامحرمان خلوت انسیم غم مخور
بایاراشناسخن اشنابگو
...
شماتعمیمش بدید به امتحان. این بهتره البته به جان ادمیت.
ماییم و آب دیده ، در کنج غم خزیده
بر آب دیدۀ ما ، صد سنگ آسیا کن
...
سعی می کنم . هر چند که ...
به هرحال دم شما گرم ؛ به جان آدمیت
اخه قضیه چیه؟؟؟؟ بگین ماهم بدونیم.
این رشته سر دراز دارد...
رفتارهایی که ما انجام میدیم ، حتما دلیلی پشتش هست . اما بعضی افراد صرفا ظاهر کار رو می بینند و هزار جور قصه و بعضا اراجیف برای آدم می سازند که جای بسی تأمل دارد .
ما که نفهمیدیم. ولی ایشالله حل شه.
دم شما گرم به جان ادمیت
و همچنان دم شما گرم...
خب شما که کارتونو بادلیل میدونید چرااز حرفای دیگران دلگیر میشید.
این ناراحتی دال برپذیرش اعتقادات دیگرانه.
آدمی به خودی خود،نمی افتد،اگر بیفتد از همان سمتیست که تکیه کرده است.
حق با شماست
یه زمانی اصلا این جور مسائل برام مطرح نبود
اما الان میبینم که این حرفها حتی خود نفس عمل رو هم زیر سوال می بره...
مثلا :
شما قصد دارید که با کاری که انجام میدید فرهنگ سازی کنید ، اگر افراد زیادی کار شما رو عین بی فرهنگی تلقی کنند ، دیگه هیچکس حتی به فکر فرهنگ سازی هم نمیفته چه برسه به اینکه انجامش بده .
و دقیقا باید از همین ترسید ؛ مرگ ارزش ها ...
رفتارانسان در هرزمان مقتضی خاص خودشوداره.
بعدهم عرف وفرهنگ ذهنی شما الزاما قابل پذیرش جامعه نیست فلذاشمابایدکل رودرنظر بگیرید چون در اجتماع زندگی می کنید.
"هست" را اگر قدر ندانی میشود "بود"...
و جه تلخ است "هست" کسی "بود" شود...
باز هم حق با شماست
ولی ما با آرمان ها زنده ایم و به امید برپایی مدینه فاضله فعالیت می کنیم . جامعه صرفا دانشگاه نیست ، من در جمع های دیگر مرام و معرفتی رو دیدم که توی دانشگاه ما در کمتر کسی مشاهده میشه .
الان هم منظورم همین وضعیت حال حاضر بود و نه تمام جامعه .
"هست" واقعیت است و "آنچه باید باشد" حقیقت است . آدمی در مسیر حرکت به سوی کمال ، میل به حقیقت دارد با در نظرگیری واقعیات .
و حرفی که من زدم ، صرفا نظر شخصی خودم بود با در نظر گرفتن واقعیت ها ؛ واقعیت هایی که از نظرم کمی مذموم و منفوره ...
تفکراتتون خیلی جالبه ... احسنت .
میشه یک کم ساده تر صحبت کنید ، ما هم بفهمیم چی میگید!!!!
الان دقیقا من خودم هم متوجه نمیشم چی دارم میگم...!!!
ادبیات ثقیل والبته پرمخاطره ای دارید.
اینکه باآرمان هازنده اید،شماروفردی ارمان گراساخته که در زمان
حاضر زندگی در این جامعه ی واقعیت محور (تاحقیقت اندیش)راه رسیدن به این آرمان هارو پرپیچ وخم وخسته کننده می کنه.
باهر تفکری باید به اندازه ی خودش حرف زد که سو تفاهم های بعدی روبوجود نیاره.
در هرصورت سعی کنید کمی واقع بین ترباشید.
دوباره سیب بچین آدم
همه خسته ایم
بگذاراز اینجاهم بیرونمان کنند
درپناه حق.
تا منظورتون از پرمخاطره چی باشه؟...
قبول ندارم که تمام جامعه ما از حقیقت اندیشی به دور باشه . حداقل مطمئنم که جمعی که قبل از ورود به دانشگاه می شناختم و هنوز هم به عنوان یک جامعه تقریبا آرمانی ازش یاد می کنم ، واقعیات خودش رو بر مبنای حقایق ساخته بود .
اما این فرمایشتون رو کاملا قبول دارم که باید با هر تفکری به اندازه خودش حرف زد ؛ شاید که چه عرض کنم حتما اشتباه از خود من بوده که همه افراد رو با سنگ محک همون جامعه صاف و ساده می سنجیدم .
درسته که گفتم خیلی ها نمی فهمند اما حتما بعضی ها می فهمند ؛ به هر حال الان مدت هاست که متوجه شدم باید از هر کس به اندازه خودش انتظار داشت و از بعضی ها هم که اصولا نمیشه انتظار داشت .
هر چند که مطمئنم واقع بینی در چنین جامعه ای جز به قهقرا رفتن چیزی رو در بر نداره...
موفق باشید
یا خدااا این جا کجاس چه حرفای سخت الهضمی زده میشه
یه سهل الهضم هم بگم :
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن های هوی و نعره مستانم آرزوست
زنده باد
برایت آرزومندم صبور باشی نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند.. چون این کار ساده ای است بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می کنند..
و با کاربرد درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی..
" ویکتور هوگو"
ان شاءالله
ممنون
اگر باطن را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت .اگر حق را نمی توان استقرار بخشید.می توان اثبات کرد وبه زمان شناساند و زنده نگاه داشت.
خوب مشکل من دقیقا همینجاست...
خیلی ها نمیخوان که بشناسن ... ماجرای پادشاهی و پیامبری بعد از حضرت سلیمان رو که می دونید دیگه... در نتیجه حق زنده نموند و بنی اسرائیل گمراه شدند .
انسان های بزرگ درباره ایده ها صحبت می کنند
انسان های متوسط درباره رویداد ها حرف می زنند
و انسان های کوچک درباره دیگران!!
و شما فکر می کنید الان ما درمورد کدوم ها حرف زدیم؟!!!
فکر کنم اسمی از کسی نیومد ؛ پس کوچک نباید باشیم ...
حالا این سخن از کی بود؟
همین جوری گفتم. فک کنم از دکتر شریعتی...
خدا رو شکر که ما هم بی معنی گفتیم...
الان سه شخص هستند که هر کس یه کلامی به ذهنش می رسه به این سه شخص نسبت میده :
کوروش کبیر - دکتر علی شریعتی - حسین پناهی
روح هر سه نفر شاد
نه این یکی فکر کنم درست باشه.
بله . شاید ...
اما خیلی هام میفهمند و هرگز نمیفهمند چرا..!
اینجاست که میگن" دل تنهاتو به دست گله نسپار"
کلا زندگی ی بازی احمقانه س! زیاد جدیش نگیر!
و اینها جزو همون دسته خیلی ها هستند که من گفتم...
اگه قرار باشه اینطور به زندگی نگاه کنیم ، تفاوت ما با کمونیست ها و مادی گراها چیه؟
بهم گفت کمی از حال و روزت بگو..
و من سکوت کردم و سکوت کردم و سکوت کردم..
آنقدر سکوت کردم که مطمئن شدم چیزی را از قلم ننداختم..
سکوت ؛ مادر فریاد ها ...
درد من حصار برکه نیست..
بلکه زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است..!
فوق العاده بود . دقیقا ...
چو ساعت وقت شناس باش و همانندش بیهوده زندگی نکن که از بی نهایت تا بی نهایت به دور فقط یک نقطه چرخیده و خواهد چرخید..
آه که این ثانیه ها چقدر نامردند! گفته بودند که برمیگردند.. برنگشتند و با رفتنشان بعد از این دقایقم یکایک زردند..