دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان
دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان

تغییرات مهم شهر...!!!

سلام
توی این یک ماهی که مشهد نبودم ، چه تغییرات عمده ای در شهر رخ داده... 

مهم ترین تغییر این بود که بالاخره انتهای کوچه ما آسفالت شد ؛
یعنی الان میخوام ببینم کسی میتونه بولوار سجاد و احمدآباد رو با کوچه ما مقایسه کنه ؟!!! 

میگن به خاطر این حرکت ، مشهد قراره به عنوان زیباترین شهر ایران معرفی بشه و شهرداری مشهد ، شهرداری نمونه کشور خواهد شد ...

نظرات 22 + ارسال نظر
همشهری دوشنبه 6 خرداد 1392 ساعت 12:32

سلام اگه ممکنه آدرس خونتونو بدید ماهم ازکوچتون دیدن کنیم
ادموکنجکاو میکنید خب!

سلام
بالای شهر !!! خیلی بالای شهر !!!
الان که دیدن نداره ... اون زمان دیدن داشت !!!

من پنج‌شنبه 9 خرداد 1392 ساعت 20:41

بالای شهر کجاس؟!
من تو تشخیص بالا پایین مشکل دارم!!!

خوب یه کاری کنید ؛
شما به من بگید کجای مشهد سکونت دارید تا من نسبت به منطقه شما آدرس بدم...
یه شوخی کردم ؛ بالای شهر مال مرفه های بی درده...!!!

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 05:35

ما حاشیه‌نشین هستیم.

مادرم می‌گوید: «پدرت هم حاشیه‌نشین بود، در حاشیه به دنیا آمد، در حاشیه جان کند و در حاشیه مرد.»

من هم در حاشیه به دنیا آمده‌ام

ولی نمی‌خواهم در حاشیه بمیرم

برادرم در حاشیه بیمارستان مرد.

خواهرم همیشه مریض است. همیشه گریه می‌کند، گاهی در حاشیه گریه، کمی هم می‌خندد.

مادرم می‌گوید: «سرنوشت ما را هم در حاشیه صفحه تقدیر نوشته‌اند.»

و هر شب ستاره بخت مرا که در حاشیه آسمان سوسو می‌زند به من نشان می‌دهد.

ولی من می‌گویم: «این ستاره من نیست.»

من در حاشیه به دنیا آمدم،

در حاشیه بازی کردم.

همراه با سگها و گربه‌ها و مگسها در حاشیه زباله‌ها گشتم تا چیز به درد بخوری پیدا کنم.

من در حاشیه بزرگ شدم و به مدرسه رفتم.

در مدرسه گفتند: «جا نداریم.»

مادرم گریه کرد. مدیر مدرسه گفت: «آقای ناظم اسمش را در حاشیه دفتر بنویس تا ببینیم!»

من در حاشیه روز، به مدرسه شبانه می‌روم.

در حاشیه کلاس می‌نشینم.

در حاشیه مدرسه می‌نشینم و توپ بازی بچه‌ها را نگاه می‌کنم، چون لباسم همرنگ بچه‌ها نیست.

من روزها در حاشیه خیابان کار می‌کنم و بعضی شبها در حاشیه پیاده‌رو می‌خوابم.

من پاییز کار می‌کنم، زمستان کار می‌کنم، بهار کار می‌کنم. تابستان کار می‌کنم و در حاشیه کار، زندگی می‌کنم.

من در حاشیه شهر زندگی می‌کنم.

من در حاشیه زمین زندگی می‌کنم.

من در مدرسه آموخته‌ام که زمین مثل توپ گرد است و می‌چرخد.

اگر من در حاشیه زمین زندگی می‌کنم، پس چطور پایم نمی‌لغزد و در عمق فضا پرتاب نمی‌شوم؟

زندگی در حاشیه زمین خیلی سخت است.

حاشیه بر لب پرتگاه است، آدم ممکن است بلغزد و سقوط کند.

من حاشیه‌نشین هستم.

ولی معنی کلمه حاشیه را نمی‌دانم.

از معلم پرسیدم: «حاشیه یعنی چه؟»



گفت: «حاشیه یعنی قسمت کناره هر چیزی، مثل کناره لباس یا کتاب، مثلاً بعضی از کتابها حاشیه دارند و بعضی از کلمات کتاب را در حاشیه می‌نویسند؛ یا مثل حاشیه شهر که زباله‌ها را در آنجا می‌ریزند.»

من گفتم: «مگر آدمها زباله هستند که بعضی از آنها را در حاشیه شهر ریخته‌اند؟» معلم چیزی نگفت.

من حاشیه‌نشین هستم.

به مسجد می‌روم، در حاشیه مسجد نماز می‌خوانم، نزدیک کفشها؛ در حاشیه جلسه قرآن می‌نشینم. من قرآن خواندن را یاد گرفته‌ام، قرآن کتاب خوبی است.

قرآن حاشیه ندارد.

هیچ کلمه‌ای را در حاشیه آن ننوشته‌اند.

من قرآن را دوست دارم.

همه چیز باید مثل قرآن باشد.

(قیصر امین پور)

فوق العاده بود...
احسنت...

ما هم حاشیه بالای شهر هستیم!!!

[ بدون نام ] جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 10:47

احسنت به قیصر
ما بالای شهر حاشیه ایم!

و شاید ما هم بالای شهر حاشیه شهر باشیم...

... جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 11:19

خدای من..
خیلی قشنگ بود اما دلم گرفت..
حاشیه نشین.. ی جورایی همه ما آدما حاشیه نشینیم.. کافیه از اون بالا بالاها, آسمون ها, ی نگاهی به زمین بندازیم.. فک کن ما کجای این شاهراه علی هستیم..‏!‏

نه چشم دل به سویی ، نه باده در سبویی / که تر کنم گلویی ، به یاد آشنا من
ستاره ها نهفته در آسمان ابری / دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 11:50

هرکجا هستم باشم اسمان مال من است....

پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است
***
چشم ها را باید شست ...

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 12:48

البته خیلی وقت ها نه اسمان مال من است و حتی عشق و زمین...

بستگی داره که توی کدوم آسمون و زمین سیر می کنیم ...

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 13:06

ما به برداشت شما احترام میذاریم

قبول دارم ؛ حرفی که زدم شعار بود...

... جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 13:38

برایم بگو بهشت چه شکلی است تا برایت بگویم در زندگی ات چه کم داری‏..

میگن شهر ما بهشته ...
میگن «مشهد ، قطعه ای از بهشت»...

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 13:47

تو کجایی سهراب ؟
تو کجایی سهراب ؟
آب را گل کردند
چشم ها را بستند و چه با دل کردند ...
وای سهراب کجایی آخر ؟ ...
... زخم ها بر دل عاشق کردند
خون به چشمان شقا یق کردند ...
تو کجایی سهراب ؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند،
همه جا سایه ی دیوار زدند ...
ای سهراب کجایی که ببینی حالا

دل خوش مثقالی است! ....
دل خوش سیری چند ؟
صبـــــــــــــــــر کن سهـــــــــــــــراب...!
قایقت جـــــــــــــــا دارد ؟؟!؟

همه جا سایه ی دیوار زدند ...

ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی است! ....

دل خوش سیری چند ؟

صبر کن سهراب...گفته بودی قایقی خواهی ساخت...!
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم

در غم ما روزها بیگاه شد / روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست / تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 14:50

بهش اونجاییه که ادماش حاضر باشن همه حرفهای همو بشنون....حالا کشف کردین چی کم دارم جناب ... ؟


(خیلی جمله عمیقی بود....)


باید اعتراف کنم که متوجه نشدم ...
هر چه می خواهد دل تنگت بگو .

... جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 15:30

از مشهد فقط حرم رو دیدم.. آره بهشته..
اما شهر ما هم میتونه ی قطعه از بهشت باشه هااا.. واقعا زیباست.

حتما همینطوره...

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 16:01

با جناب سه نقطه بودم!

... جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 16:07

دو گوش شنوا "من‏"‏ عزیز..
حق با شماست.. کمه اما هست هنوز‏!‏

من جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 17:08

ما که ندیدیم جناب سه نقطه! امیدوارم شما دیده باشید یا اینکه ببینید

... جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 18:21

ناامید نباشید‏!‏
چشمها را باید شست‏..

... یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 00:31

‏"من‏"‏ حق با توئه..‏"‏ بهشت اونجاست که آدما همه ی حرفای همو بشنون‏"‏ حتی حرفای ناگفتنی.. حتی شنیدنی ترند‏!‏ کاش میشد گفتشون..
اینجاست که واقعا دو گوش "شنوا‏"‏ باید باشه و اما..
مخاطب این نظرم خودشون میدونن کین.. پس شاید هرگز نتونستم بهتون بگم حرفامو..چون اینجا بهشت نیست.. هست‏ ?‏‏?‏‏?‏

... یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 09:43

چرا???

و دقیقا چون بهشت نیست ، باید سعی در آگاه کردن هم داشته باشیم . توی بهشت همه آگاه هستند ...

... یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 10:08

... اما چون اینجا بهشت نیست آدما از آگاه کردن هم می ترسند..!

باید سعی کنیم که نترسیم ...
این همون جامعه آرمانیه که ازش حرف زدم (توی پست "بی معنی")
حق داریم که آگاه بشیم . درسته ؟

... یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 10:17

حق دارید..
اما جامعه آرمانی شما شاید به آرمانشهر من نزدیک نباشه..

مدینه فاضله در نهایت یکیه ... من و شما نداریم ...
ما باید هرطور که در توانمون هست ، آدم ها رو به سمت این اتوپیا بکشونیم . جایی احساس عجز به آدم دست میده که هیچکس نفهمه چی میگه ...
من هنوز احساس عجز ندارم چون با اینکه گفته بودم خیلی ها نمی فهمند ، اما حتما بعضی ها می فهمند ...

... یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 10:29

من نمی دونم دقیقا منظورتون از اینکه "بعضی ها نمی فهمند و بعضی ها می فهمند " متوجه نمیشم.. حرف من تازه نیست..
اما نمیدونم تو این مدینه فاضله هنوز هم حد و مرزی هست‏?‏ چه حرفایی رو میشه زد و چه حرفایی رو نباید‏!‏
من مطمئنم شما همین الانم تو همون اتوپیا زندگی میکنید اما شهر من خیلی دوره..

بحث سر همون آگاه کردن مردم بود ...
ببینید من یک مثال بزنم :
مثلا شما قصد دارید که راجع به یک موضوعی من رو آگاه کنید . من یا آگاه میشم (می فهمم) و میشم جزء اون عده محدودی که شما می تونید برای تکامل آرمانشهر ازشون استفاده کنید . یا اینکه آگاه نمیشم (نمی فهمم) و میشم جزء اون عده کثیری که شما به تنهایی نمی تونید آگاهش کنید .
باید ظرفیت ها رو ارزیابی کرد . اگر من این حرفها رو زده بودم ، به این خاطر بود که مطمئن بودم عده اندکی رو به فکرکردن میندازه ... برای ساختن همین اتوپیایی که فرمودید دارم توش زندگی می کنم اما هنوز رنگی از آرمانها نداره ...
شاید هم حق با شما باشه ... بیشتر باید بهش فکر کرد ...

... دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 12:44

دنیای من همه جایش بارانی است.. هرچه کمتر بدانی کمتر خیس خواهی شد‏!‏

شرمنده دیر تأیید کردم ؛ از صبح زود دانشگاه بودم . ظهر که اومدم خوابگاه دیگه نفهمیدم چی شد ، خوابم برد تا همین الان خواب بودم ...
مثل همیشه عالی ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد