ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
امشب رفته بودم احمدآباد که با منظره جالبی روبرو شدم ؛
انتظار دیدن یک چنین چیزی رو در بهترین منطقه شهر نداشتم ...
دقیقاً زیر پل عابر پیاده روبروی بیمارستان قائم ...
چیزی که یادآور خاطرات دوران کودکی بود برام :
یادش بخیر ...
اخی یادش بخیر...
من نارنجی رو میخام داداش !!!
یکی میخرم برات بهرام جون ... اگه نارنجی ش رو پیدا کنم ...
عهههههههههه یادش بخیر!!چقد من اینا رو خفه میکردم الان که یادم میاد مو به تنم سیخ میشه چه جلادی بودم در نوع خودم
چه عجب ؛ همکلاسی ها یکی یکی از درسهاشون می زنند و میان یه سری هم به همکلاسی شون می زنند ...!!!
دقیقا ... من هم چندین جوجه کشتم ...
درس؟؟؟من؟؟
پ ن پ ... من !!!
اصلا نه من نه شما...سایر همکلاسی ها
بهله ... حق با شماست ...!!!
والّا ...
حتی تصور اینام تو احمد آباد خنده داره
واقعا ... اون هم روبروی بیمارستان قائم ...!!!
دیروز ظهرم ک اینا کنار همون پل بودن!!
تو حلق اون مرده خالی بند اطلس پوش
واقعاً ؟!!!
خیلی وقته دیگه اون سمت ها نرفتم ...