دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان
دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان

اعتراف می کنم...

- اعتراف می کنم که روزی که بچه ها صندلی پایه شکسته برای معلممون گذاشتند ، من عامل محرک بودم ولی بعد از افتادن معلم ، کمتر از همه ملامت شدم ... (البته توضیحات قابل قبولی دارم)

- اعتراف می کنم که توی یک امتحان چندتا سوال رو توی پرسشنامه یه گزینه علامت زدم و توی پاسخنامه یه گزینه دیگه ... (هیچ منظوری هم نداشتم) 

- اعتراف می کنم که همراه با یکی از بچه ها توی خوابگاه میخواستیم برای یه لشکر آدم غذا درست کنیم که نصفش رو خودمون خوردیم ، بعدش غذا رو بردیم توی اتاق و باز هم شروع کردیم همراه با جمع به خوردن غذا ... (ما رو اغفال کردند)  

- اعتراف می کنم که ... هیچی دیگه بقیه اش رو خودتون اعتراف کنید ...!!!

نظرات 4 + ارسال نظر
یه اعتراف ساده چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 01:50

خب حالا که بحث اعتراف شد بگم دیگه...
یه ترمی با دکتر شموسی 4ساعت کلاس داشتیم که در حد خودش فاجعه محسوب میشد!!!
یه روز دوستم یکم سرما خورده بود گفتیم فرصت خوبیه به دوستامون گفتیم ما میریم دکتر.
ظهر قشنگ خوابیدیم عصرش پاشدیم دفترچه بیمه رو برداشتیم رفتیم بازار خریدای عیدمونو انجام دادیم بعدشم برگشتیم خوابگاه!!!
روز بعد یکی از بچه ها بهمون گفت:دیروز تو بازار دیدمتون!!
ازش پرسیدیم تو اونجا چی کار میکردی؟؟
گفت رفته بودم دکتر..!!!!!

زنده باد ...
دم شما گرم
ما بدبختا همیشه چشم تو چشم استادیم اونوقت شما میرید سیزده بدر!
انصافه واقعا؟!

کنجکاو جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 16:42

شما با چه برنامه ای میفهمین که کی از کجا نظر میذاره؟؟؟؟ منم این برنامه رو میخوام.

مگه من می فهمم کی از کجا نظر میذاره ؟!!!
اگه این برنامه رو پیدا کردید ، لطفا برای من هم بیارید . ممنون

ترم بالایی شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 09:22

منم اعتراف می کنم ترم 4 بودیم ساعت 2 کلاس عملی ایمونو-6 هم زبان 2
بچه ها ساعت 4 انقلاب داشتن ولی منو یکی از دوستام کلاس نداشتیم.تا اونا رفتن سر کلاس جیم شده و دوتایی رفتیم سینما(گذشته از اینکه فیلمش بسیار بیخود بود)ی خانومه یی اونجا دیدیم ک بهمون ی نصیحت در مورد سبزواری ها کردمون و شد کلید اسرار داستان (نصیحته سکرته البته)
هیچی دیگه کلاس دکتر نمازی رو نرفتیم دیگه.ساعت8 یراست رفتیم توحید شهر
بعدم ک بچه ها اومدن دیدیم تیریپ قهر برداشتن
یادش بخیر چقد خوش گذشت

"اعتراف کنید تا بلکه از بار گناهانتان سبک بشود" یه قسمت از فیلم مارمولک
دم شما گرم ...
فقط یه موضوع مبهمی اینجا می مونه : ترم 4 ایمونولوژی ؟ احتمالا همون انگل شناسی بوده دیگه ...
نصیحت توی سینما هم جالبه ...!!!

ترم بالایی شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 13:14

آره حق با شماست همون انگل بود.کلاسای عملیش خیلی فاز بود یا خواب بودیم یا حرف میزدیم

ما هم مثل شما ...
البته نمیدونم چه سرّی است که همه استادها وقتی بقیه خوابند ، زوم می کنند روی من . من هم مجبورم دائماً نگاهشون کنم و نمیتونم بخوابم ... شانس که نداریم
یه خاطره :
ظهر ساعت 2تا4 سر کلاس باکتری شناسی بودیم و همه خواب بودند (چون صبح امتحان میان ترم میکروب داشتیم) ، از بین 27 نفر آدم ، من که از پشت مانیتور به سختی دیده می شدم ، مورد خطاب دکتر نادری نسب قرار گرفتم : "آقای حداد ؛ چُرت نزن ... فکر کردی نمی بینمت از این پشت ..." و خواب از سر همه پرید ...!!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد