دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان
دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان

قاب شیشه ای

ﭘﺸﺖ ﻗﺎب ﺷﻴﺸﻪ ی ﭘﻨﺠﺮه ای ﻛﻪ ﺷﺒﻬﺎی من رو ﺑﺎ ﺧﻮد می بره

‫ﺟﺎییﻛﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪﻫﺎم ﻣﺜﻞ ﺗﺼﻮﻳﺮ از ﺗﻮ ﻗﺎﺑﺶ ﻣﻴﮕﺬره

‫ﭘﺸﺖ ﻗﺎب ﺑﻲ ﻧﻔﺲ ﻣﺜﻞ اون ﭘﺮﻧﺪه ﻛﻪ دﻟﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﻮ ﻗﻔﺲ

‫ﻣﺜـﻞ ﻳـﻚ ﺣـﻘـﻴـﻘـﺖ رﻓـﺘـﻪ ﺑـﻪ ﺑـﺎد من رو ﺑـﺎ ﺧـﻮد می بره ﻣﺜﻞ ﻳﻪ روﻳﺎ ﺗﻮی ﺧﻮاب

‫ﺷﻬﺮ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻲاﻧﺪﻳﺸﻢ ، ﻧـﻪ ﺑـﻪ ﺗـﻨـﻬﺎیی ﺧـﻮﻳـﺶ

‫از پس ﺷـﻴﺸﻪ ﺗﻮ را ﻣﻲﺑﻴﻨﻢ ﻛﻪ ﮔﺮفتی ﻣﺮا در ﺑﺮ ﺧﻮﻳﺶ

‫ﻣﻦ وﺿﻮ ﺑﺎ ﻧﻔﺲ ﺧﻴﺎل ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻴﺮم و ﺗﻮ را میﺧﻮاﻧﻢ

‫و ﺑﻪ ﺷﻮق ﻓﺮدا ﻛﻪ ﺗﻮ را ﺧﻮاﻫﻢ دﻳﺪ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ راه میﻣﺎﻧﻢ

‫ﺗﻦ ﻣﻦ ﭘﺎره ای از آن ﺗﻦ ﺗﻮﺳﺖ و ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮﻳﻦ ﺷﺒﻬﺎی ﭘﺮ ﺳﺘﺎره ﺷﺐ ﺗﻮﺳﺖ  

دانلود آهنگ

نظرات 4 + ارسال نظر
359 جمعه 2 خرداد 1393 ساعت 23:58

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

و خاصیت عشق این است ..

سهراب سپهری

خیلی فلسفی بود ...

359 شنبه 3 خرداد 1393 ساعت 21:17

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

و خاصیت عشق این است

کسی نیست

بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

مرا گرم کن

و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

و باران تندی گرفت

و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ

اجاق شقایق مرا گرم کرد

در این کوچه هایی که تاریک هستند

من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم

من از سطح سیمانی قرن می ترسم

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات

اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا

و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد

و آن وقت

حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد

حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم

ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید


فکر کنم اینجوری بهتر شد..

چقدر کم بود ...!!!
خیلی هم خوب بود ...

n.sadeghi شنبه 3 خرداد 1393 ساعت 22:30

الا ای قطره اشکی که از مژگانم اویزی
هزاران عقده بگشایی اگر بر دامنم ریزی
سلام.
چه عجب شما از کتاباتون دل کندید!
وبلاگتون کم کم داش حذف میشد

سلام
البته من که به کتاب نچسبیده بودم ...
راستش حق با شماست ؛ در حال فکر به همون جامعه آرمانی بودم که چند وقت پیش داشتم ازش دست می کشیدم . بعد از اون ، درگیر سر و کله زدن با یک سری انسانهایی بودم که من در موردشون داشتم اشتباه می کردم ... افرادی که مثل سایرین باید از جامعه آرمانی هرچه سریعتر پرتشون کرد بیرون ...!!! این افراد دست خودشون نیست ؛ فکر می کنند دارند درست رفتار می کنند اما واقعا نمی فهمند ؛ همونطور که بقیه درموردشون حرف می زدند و من میگفتم دارید اشتباه می کنید اما الان فهمیدم اونا هم بی راه نمی گفتند و ...
بدبختی جائیه که ساخت جامعه آرمانی به عبور از سد همچین نفراتی بستگی داره و تا این افراد توی جامعه باشند ، هیچ وقت جامعه رنگ آزادی و آبادی و بی ریایی رو نمی بینه ...
از این به بعد بیشتر به وبلاگم سر می زنم ...
ممنون

359 جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 22:55

می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد