دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان
دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان

یک تکه اراجیف 3

سلام دوستان  

یک موضوع جالب بگم :
- بچه های کلاس ما خیلی به درس خوندن علاقه دارند . منو یاد کتابخانه عظیم خودم میندازند که هنوز یک دهم کتابهاش هم خونده نشده ...

ساعت 11:57 فایل روی وبلاگ قرار داده شد و ساعت 12:02 برای سومین بار دانلود شده ...!!! 

- کاش میشد به بچگی هامون یه سری بزنیم ؛ جایی که وقتی کارت آفرین میگرفتیم از معلّم ، کلی ذوق مرگ میشدیم . وقتی جمعه میشد ، منتظر کارتون فوتبالیست ها میشدیم . وقتی کتاب اجتماعی سوم دبستان رو میخوندیم ، توی داستان خانواده آقای هاشمی غرق میشدیم ... دلم گرفت همچی یهو ...!!!

- بسی خوشحال شدیم که وبلاگ کلاس ما در گوگل بالاتر از وبلاگهای سایر ورودی ها قرار گرفته است ؛ باور ندارید ؟!!! سرچ کنید دانشجویان پزشکی سبزوار ... 

- اومدم مطلب بذارم ، یادم رفت چی میخواستم بنویسم ... بعداً دوباره می نویسم ...!!!

نظرات 27 + ارسال نظر
f@rz@n3# سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 01:23

یعنی بچه هامون طوری عمل می کنن که کسی شک نکنه حالا من شب امتحان تاریخ تا8.30شب کتاب نداشتم
آآآآآآآخی فوتبالیستا چقدر من سر این برنامه حرص خوردم وقتی توپو شوت میکرد نیم ساعت که گردش توپو نشون میداد تا میخواست برسه به دروازه میگفت ادامه ش واسه هفته بعد

والا ... دانلود می کنند ، بعد از دو هفته میگن جزوه پر از اشتباهه ...!!!
آی گفتید ... اعصاب می ریخت به هم ... یکی از مزخرف ترین دیالوگ ها هم میتونست باشه ؛ "ادامه این داستان را در برنامه بعد خواهید دید..."

دانیال سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 23:00

دلم گرفت ای هم نفس / پرم شکست تو این قفس
تو این غبار ، تو این سکوت / چه بی صدا ، نفس نفس
از این نامهربونی ها دارم از غصه می میرم
رفیق روز تنهایی یه روز دستات رو میگیرم
تو این شب گریه می تونی پناه هق هقم باشی
تو ای همزاد همخونه ، چی میشد عاشقم باشی ...
(تیتراژ فیلم "سام و نرگس" با صدای حامی)
====================================
دنیا با اینکه خیلی بی معرفته ولی میتونه چیزهای قشنگی هم توش پیدا بشه که ما به امید همین چیزهای قشنگ زنده ایم .
نمیدونم چرا اینها رو اینجا نوشتم ...!!!
زیباترین چیزی که توی این دنیا هست ، عشق به خدا و خانواده است ... پدر و مادر ، خواهر و برادر (یا همون عزیزانی که ما صداشون می کنیم : مامان و بابا و داداش و آبجی ...) ...
شاید خیلی وقت ها دنیا برامون خسته کننده بشه ... همین امروز من با اینکه امتحان نداشتم ، رفتم دانشگاه تا یه کاری که دو ، سه ترمه دنبالش هستم رو پیگیری کنم . حرف رئیس دانشکده که به معنای رد تقاضای من بود ، من رو ناراحت نکرد اما بعضی حرکات متحجّرانه برخی افراد ، باعث شد که یه مقداری دلگیر بشم ...
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود ، جسته ایم ما / گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست ...

f@rz@n3# چهارشنبه 5 تیر 1392 ساعت 00:53

شعر بسیار زیباا

دل آدم تو این دنیا باید دریایی باشه که هرکسی یه سنگریزه انداخت رو تو وسعت خودش حل کنه بدون این که آب از آب تکون بخوره وگرنه این دنیا پر از نامردیه و تحملش واسه آدم سخته

ممنون ...
سخته ولی ممکنه ...

خسته ازنفس چهارشنبه 5 تیر 1392 ساعت 00:56

بسیارجالب بود
روحم خیلی شادشد
واقعا که بچه های کلاس شمانابغه اند.


روحتون شاد ... و یادتون گرامی باد ... و راهتان پر رهرو باد ...
شوخی کردم ... ممنون . موفق باشید ...

mns چهارشنبه 5 تیر 1392 ساعت 10:29

بسیارخان!مجرم نیست بیمارست
بیایید باآنهامثل بیماران رفتارکنیم...
انهاگهگاهی نیازمند یاری سبزماهستند.


میشه یه کم واضح تر بگید ؟!!! متوجه نشدم ...

[ بدون نام ] چهارشنبه 5 تیر 1392 ساعت 12:23

یه اشتباه تایپی بود شما "خوان"بخونید.
البته با لهجه ی طنز الودوباکمک از تلمیح.

بله بله ...
خدای من ، خدای خوب و مهربان ؛ قلب کوچکم را در میان شکوفه های بهاری درختان گذاشته ام ،
تا از کبوتران ترانه محبت بیاموزم ...
خدای من ؛ من و قلب کوچکم دوست داریم در آسمان صاف و آبی پرواز کنیم ...
و دعا کنیم که ما ، همه کودکان ، دست در دست هم دهیم و قلّک های کوچک خودمان را برای درمان بیماران هدیه کنیم ...
و از همه بزرگترهای سبز سرزمین سبزمان بخواهیم تا ما را یاری کنند تا همه از جهانی سبز و شیرین لذت ببرند ...
هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم .
بنیاد امور بیماری های خاص ، شماره حساب 3434 بانک ملی ایران شعبه اسکان ...

ستاره چهارشنبه 5 تیر 1392 ساعت 22:52

هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو ، گفتا اگر برآید ...

ستاره چهارشنبه 5 تیر 1392 ساعت 22:54

غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند..

شهر من ؛ من به تو می اندیشم ، نه به تنهایی خویش
از پس شیشه تو را می بینم که گرفتی مرا در بر خویش
من وضو با نفس خیال تو می گیرم ، و تو را می خوانم
و به شوق فردا که تو را خواهم دید ، چشم به راه می مانم ...

ستاره چهارشنبه 5 تیر 1392 ساعت 22:58

زندگی یعنی همین پروازها
صبح ها؛ لبخندها؛ آوازها..

من به یاد عطر بارون زده ی گلهای پونه ، می کشیدم پای خسته ام رو تو جاده ، به هوای بوی خونه ...

ستاره پنج‌شنبه 6 تیر 1392 ساعت 15:18

بگذار من شکسته شوم تو صبور باش
جوری بمان همیشه که انگار هیچ وقت ...

تنهای بی سنگ صبور ، خونه سرد و سوت و کور
توی شب هات ستاره نیست ، موندی و راه چاره نیست
اگر چه هیچکس نیومد ، سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش ، طاقت بیار و مرد باش ...
(بخشی از آهنگ تنهایی ؛ محسن چاووشی)

ستاره پنج‌شنبه 6 تیر 1392 ساعت 16:09

در عشق تو گاه بت پرستم گویند
گه رند و خراباتی و مستم گویند
اینها همه از بهر شکستم گویند
من شاد به اینکه هرچه هستم گویند
‏"‏ ابو سعید ابوالخیر‏"‏

فاش می گویم و از گفته خو دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم ...

ستاره پنج‌شنبه 6 تیر 1392 ساعت 21:20

من آهنگ سنگ صبور رو دوست ندارم‏!‏ منو یاد فیلم علی سنتوری میندازه.. چقد دلم گرفت بعد دیدن این فیلم‏.. آخه اینقد نامردی ?‏‏?‏‏?‏‏
از همیناست که دلم میگیره.. کاش واقعا اینجا مدینه فاضله بود.. تا هیچ کس احساس تنهایی نکنه.. اما تا من میبینم فاصله است.. راستی مدینه فاضله تون تا کجا پیش رفت‏?‏ تونستین کسی رو پیدا کنید که تو ساختنش باهاتون همکاری کنه‏?‏‏!‏

یادش بخیر ... فیلم سنتوری ... من هم یه کم دلم گرفت ...
شاید حق با شما باشه ...
آرمانشهر من خیلی دوره ... من به جز خانواده و چندتا از دوستان دوره دبیرستانم ، شخص دیگه ای رو برای همراهی در رسیدن به این اتوپیا پیدا نکردم ... هر چند که جدیدا افرادی رو پیدا کردم که می تونند به سهم خودشون (و شاید حتی بیشتر از من...) در ساختن این آرمانشهر نقش داشته باشند ...

ستاره پنج‌شنبه 6 تیر 1392 ساعت 23:10

یعنی چقد دور‏?‏‏?‏‏?‏ پیاده میشه بهش رسید‏?‏‏‏!‏
چه خوب که این همه آدم خوب دور و برتون هست.. جدیدیاش کیان‏?‏ من میشناسم‏?‏ راستی آرمانشهرتون چه شکلیه‏?‏ چه چیزش با دنیای ما خیلی متفاوته‏?‏ بهم بگین تا با واسه خودم مقایسه کنم..

ما همه باید پیاده بریم ... حتی شاید با پرواز خیال ...
کافیه که یه ذره به چیزی که میخواهیم نزدیک بشیم و این خودش بزرگترین موفقیته ...
تعدادشون زیاد نیست ... نهایتا به 20 نفر میرسه . البته همین تعداد هم توی این دنیا خیلی زیاده ...
جدیداش رو توی دانشگاه پیدا کردم ؛ دو ، سه نفر از ترم بالایی هامون که واقعا بچه های بامرامی هستند و چهار ،پنج نفر از بچه های کلاس خودمون و "..."
قبلا خیلی در مورد آرمانشهر گفته بودم . جایی که هیچ وقت تحقق کامل پیدا نمیکنه مگر در دوران حکومت صاحب الزمان(عج) .
ولی میشه بهش نزدیک شد ، میشه مهربون بود . میشه اگر مشکلی داشتیم با کسی ، بریم و به خودش بگیم تا رفعش کنه (البته اگر کسی متوجه نشد ، بهتره به حال خودش رها کنیمش تا وارد اتوپیای ما نشه و اون رو به هم نریزه...) . میشه به هم کمک کنیم . میشه بی بهانه خوبی کرد . میشه از حرکات دیگران برداشت بدی نکرد . میشه پشت سرشون حرف نزنم ... میشه ...
اینطوری میشه یه مقدار به آرمانشهر نزدیک شد . و هنوز به ابتدای مسیر هم نرسیدم . هنوز باید کوله بارم رو جمع کنم و به فکر همسفر باشم ...

ستاره پنج‌شنبه 6 تیر 1392 ساعت 23:35

برو فرهاد تا قله راهی نیست..
خیلی قشنگ گفتین.. جالبه..

از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
داد و بیداد که در محفل ما رندی نیست
که برش شکوه برم داد ز بیداد کشم
در غمت ای گل وحشی من ای خسرو من
جور مجنون ببرم تیشه فرهاد کشم ...
(قسمتهایی از غزل شکوه - امام خمینی (ره))

ستاره پنج‌شنبه 6 تیر 1392 ساعت 23:47

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود..
شبتون به خیر..

مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است
عشق اندر دل ما سر در گم
مثل ویرانی و بهت مردم ...

شب شما هم به خیر

!!! جمعه 7 تیر 1392 ساعت 00:43

آدم هـــای اطرافم مثل جُــــمعه می‌ مــــــانند

معلــــــــوم نمی‌کند “فــــــرد” هستــــند یا ” زوج”

پُــــر از ابـــــهامند

حالا این خوبه یا بد ؟
روز جمعه تا عصرش خوبه و عصرش دلگیر میشه ... البته قدیما بیشتر احساس میشد ...

!!! جمعه 7 تیر 1392 ساعت 00:45

گمشده ی این نسل اعتماد است نه اعتقاد
اما افسوس نه بر اعتماد ،اعتقادیست ونه بر اعتقاد اعتماد


تقریبا موافقم

!!! جمعه 7 تیر 1392 ساعت 13:57

به سراغ من اگر می آیی !!

تند و آهسته چه فرقی دارد !!

تو به هر گونه دلت خواست بیا

مثل سهراب دگر

جنس تنهایی من چینی نیست ،

که ترک بردارد

مثل آهن شده است ... چینی نازک تنهایی من....
بده که نتونی اطرافیانتو بشناسی

بستگی به چند عامل داره ؛
آیا اطرافیان قابل شناسایی هستند ؟
اطلاعات ما از اطرافیان چقدره و این اطلاعات چطور به دست ما رسیده ؟
مهم تر از همه اینکه ، شاید اطرافیان رو شناخته باشیم و الان تغییر کرده باشند ...

ستاره جمعه 7 تیر 1392 ساعت 14:17

گاهی برای دلم پدر می شوم و خشمگین می گویم: بس کن‏!‏ تو دیگر بزرگ شدی‏!‏

ستاره جمعه 7 تیر 1392 ساعت 14:21

روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی این سلسله را آخر نیست
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست..

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد ، چو کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ، من نرمیدم نه گسستم ...

ستاره جمعه 7 تیر 1392 ساعت 14:46

sa'ataye khasi b weblogtun sar mizanid.. Jalebe..

معمولا آخر شب حتما سر می زنم
در طول روز هم هر سه ساعت چک می کنم ...

... جمعه 7 تیر 1392 ساعت 20:24

دل من رای تو دارد, سر سودای تو دارد
رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد
سر من مست جمالت, دل من دام خیالت
گهر دیده نثار کف دریای تو بارد..
‏" حضرت مولانا‏"‏

ز تو هر هدیه که بردم ، به خیال تو سپردم
که خیال شکرینت ، سر و سیمای تو دارد
غلطم گر چه خیالت به خیالات نماند
همه خوبی و ملاحت ز عطاهای تو دارد ...

... جمعه 7 تیر 1392 ساعت 22:26

آمدی با تاب گیسو تا که بیتابم کنی
زلف را یکسو زدی تا غرق مهتابم کنی
آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من
خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی
‏"‏ مهدی سهیلی‏"‏

شاد آمدی ، شاد آمدی ، ناگه ز در باز آمدی
بنشین و خوش ، بنشین و خوش ، چون محرم راز آمدی
خوش بینمت خوش بینمت ، ماه پری وش بینمت
حوری مگــر حوری مگــر ، با شیـــوه ناز آمــــــدی ...

... جمعه 7 تیر 1392 ساعت 22:32

مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدی است؛ بد است
و نه چون نسبت سودش به زیان یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید
به خیالش قندم ...
یا که چون اغذیه مشهورش تا به آن حد گندم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود..
من بدان جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم‏!‏
‏"‏ حسین پناهی‏"‏

خدا رحمتش کنه ...
این شعرش تنها شعری بود که من از ایشون به ذهن سپرده بودم ...

... جمعه 7 تیر 1392 ساعت 22:56

خدا رحمتش کنه..
و همینطور یکی از زیباترین شعراش..

... شنبه 8 تیر 1392 ساعت 11:24

من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم
سینه مالامال درد است اما دلی بی کینه دارم
پاکبازم من ولی در آرزویم عشق بازیست
مثل هر جنبنده ای من هم دلی در سینه دارم..

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن

مصراع دوم وزنش رعایت نشده . این طور نیست ؟

... شنبه 8 تیر 1392 ساعت 13:54

گیر میدینااااا

ببخشید اگر اسائه ادب شد ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد