کوچ پرندگانم آموخت وقتی هوای بیرون سرد است باید رفت..
یاد آهنگ "پرنده" مانی رهنما افتادم ... ؛
پرنده ؛ هم قفس ، هم خونه ی من زمستون رفت و شد فصل پریدن همین دیروز تو از این خونه رفتی ولی از اومدن چیزی نگفتی تو را در حنجره یک دشت آواز تو را در سر هوای خوب پرواز من اینجا خسته و غمگین و تنها نمیدونم که می مونم تا فردا من عادت می کنم با درد تازه جدایی شاید از من ، من بسازه تو اونجا با گلهای رنگارنگی من اینجا پشت دیوارهای سنگی تو با جنگل ، تو با دریا ، تو با کوه من و اندازه ی یک فصل اندوه دلم تنگه ، دلم تنگه برایت نگاهم با نگاهت داشت عادت ...
این هم لینک دانلود آهنگ : http://s4.picofile.com/file/7823900856/Parande_Rahnama.mp3.html
شعر خیلی قشنگی بود مخصوصا"من عادت می کنم با درد تازه
جدایی شاید از من ,من بسازه.." خودمونیم وبلاگتون ادبی شد! همش شد شعر..
این هم تقدیم به شما:
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی..
مگه بده ؟ قبل از این فقط اراجیف داشت ، الان یه ذره بار ادبی هم پیدا کرده ... ممنون
وفا نکردی و کردم ، خطا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم ، بریدی و نبریدم ...
لحظه دیدار نزدیک است..
باز من دیوانه ام؛ مستم
باز می لرزد دلم؛ دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!
های! نپریشی صفای زلفکم را دست!
و آبرویم را نریزی دل!
ای نخورده مست..
لحظه دیدار نزدیک است...
مهدی اخوان ثالث
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که باز بینیم دیدار آشنا را ...
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت: یا رب ار چه خوارم کرده ای؟
بر طبیب عشق، زارم کرده ای؟
جام لیلا را به دستم داده ای
اندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از اوست آنم میزنی
از شبنم عشق خاک آدم گل شد شوری برخاست فتنه ای حاصل شد صد نشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطره خون چکید و نامش دل شد
زندگی مثل دوچرخه سواری میمونه.. برای حفظ تعادلت باید همیشه در حرکت باشی..
زندگی بافتن یک قالی است ، نه همان نقش و نگاری که خودت می بینی . نقشه را اوست که تعیین کرده . تو در این بین فقط می بافی . نقشه را خوب ببین ؛ نکند آخر کار قالی زندگی ات را نخرند ...
دیشب با خدا دعوام شد..
با هم قهر کردیم.. فکر کردم دیگه دوستم نداره..
رفتم گوشه ای نشستم؛ چند قطره اشک ریختم و خوابم برد..
صبح که پا شدم مامانم گفت:
"نمیدونی دیشب تا خود صبح
چه بارونی میومد.."
خیلی جالب بود ... وقتی که بوی بارون ، می پیچه توی ناودون پر می کشه پرستو به زیر طاق ایوون وقتی که ابری میشه ، چشمهای سبز بیشه دستای خیس بارون ، می مونه روی شیشه ابری ترین هوا رو ، تو چشم تو می بینم شبا به زیر بارون ، با یاد تو میشینم
خب راستش این در مورد روزهای من صدق میکنه.. من جمعه ندارم..
بهترین روز از همون بچگی هامون جمعه بود ... وقتی غروب جمعه می رسید ، انگار آسمون هم دلش گرفته بود ... خودمون هم دلگیر می شدیم و غم خاصی وجودمون رو می گرفت ... البته شاید به خاطر این بود که فرداش باید می رفتیم مدرسه
"امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء"..
خیلی جالب بود.. منم نمیدونستم منظور از " مضطر" امام زمان "عج" است..
برای خودم هم خیلی جالب بود ...
کوچ پرندگانم آموخت وقتی هوای بیرون سرد است باید رفت..
یاد آهنگ "پرنده" مانی رهنما افتادم ... ؛
پرنده ؛ هم قفس ، هم خونه ی من
زمستون رفت و شد فصل پریدن
همین دیروز تو از این خونه رفتی
ولی از اومدن چیزی نگفتی
تو را در حنجره یک دشت آواز
تو را در سر هوای خوب پرواز
من اینجا خسته و غمگین و تنها
نمیدونم که می مونم تا فردا
من عادت می کنم با درد تازه
جدایی شاید از من ، من بسازه
تو اونجا با گلهای رنگارنگی
من اینجا پشت دیوارهای سنگی
تو با جنگل ، تو با دریا ، تو با کوه
من و اندازه ی یک فصل اندوه
دلم تنگه ، دلم تنگه برایت
نگاهم با نگاهت داشت عادت ...
این هم لینک دانلود آهنگ :
http://s4.picofile.com/file/7823900856/Parande_Rahnama.mp3.html
شعر خیلی قشنگی بود مخصوصا"من عادت می کنم با درد تازه
جدایی شاید از من ,من بسازه.." خودمونیم وبلاگتون ادبی شد! همش شد شعر..
این هم تقدیم به شما:
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی..
مگه بده ؟ قبل از این فقط اراجیف داشت ، الان یه ذره بار ادبی هم پیدا کرده ...
ممنون
وفا نکردی و کردم ، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم ، بریدی و نبریدم
...
رویاهایم را میگذارم پشت در …
بیچاره رفتگر ................ چه بار سنگینی دارد امشب.
خوب شد ما دیگه نذاشتیم وگرنه که دو تا ماشین آشغالی هم نمیتونست حملشون کنه ...!!!
رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دل / تا تماشا کنم آن شاهد رؤیایی را
با یار به بوستان شدم رهگذری
کردم نظری سوی گل از بی نظری
آمد بر من نگار و در گوشم گفت
رخسار من اینجا و تو در گل نگری!!
یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
نمیدانم کدام را آزاد کنم:
دلی که میخواهد عاشق باشد
یا عقلی که میخواهد آزاد باشد؟؟
بستگی به شرایط داره ...
دنیای عجیبی است ؛ اینجا لبخند را هم ، باید زد !
تنها چیزیه که زدنش خوبه ... مثلا زدن جیب بده ، زدن آدم بده ، زدن خر خیلی بدتره ...!!! ولی زدن لبخند خیلی هم خوبه ...
لحظه دیدار نزدیک است..
باز من دیوانه ام؛ مستم
باز می لرزد دلم؛ دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!
های! نپریشی صفای زلفکم را دست!
و آبرویم را نریزی دل!
ای نخورده مست..
لحظه دیدار نزدیک است...
مهدی اخوان ثالث
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را ...
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت: یا رب ار چه خوارم کرده ای؟
بر طبیب عشق، زارم کرده ای؟
جام لیلا را به دستم داده ای
اندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از اوست آنم میزنی
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
شوری برخاست فتنه ای حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره خون چکید و نامش دل شد
وااااای.. من عاشق این شعرم.. "مناجات مجنون با خدا"
ممنون "111" عزیز..
زندگی مثل دوچرخه سواری میمونه.. برای حفظ تعادلت باید همیشه در حرکت باشی..
زندگی بافتن یک قالی است ، نه همان نقش و نگاری که خودت می بینی . نقشه را اوست که تعیین کرده . تو در این بین فقط می بافی . نقشه را خوب ببین ؛ نکند آخر کار قالی زندگی ات را نخرند ...
دیشب با خدا دعوام شد..
با هم قهر کردیم.. فکر کردم دیگه دوستم نداره..
رفتم گوشه ای نشستم؛ چند قطره اشک ریختم و خوابم برد..
صبح که پا شدم مامانم گفت:
"نمیدونی دیشب تا خود صبح
چه بارونی میومد.."
خیلی جالب بود ...
وقتی که بوی بارون ، می پیچه توی ناودون
پر می کشه پرستو به زیر طاق ایوون
وقتی که ابری میشه ، چشمهای سبز بیشه
دستای خیس بارون ، می مونه روی شیشه
ابری ترین هوا رو ، تو چشم تو می بینم
شبا به زیر بارون ، با یاد تو میشینم
ببخشید دیر جواب دادم ؛ اینترنت خوابگاهمون قطعه ، دارم الان با اینترنت موبایل جواب میدم ...
سهراب چشمهایت را رها کن،
آدمها را باید شست ...
یه ذره بیشتر از خیلی کار سختیه ...
نه سه نقطه ایم که یعنی ادامه داریم ...
نه یک نقطه که یعنی تمام شده ایم .
دو نقطه ماندهایم میان زمین و هوا :
دو نقطه کنار هم میتونه قشنگتر باشه ..
خــــــدایا....
در لیست آدمهــــایت اشتباهــــی شده است!!
اســم من که ایـــــوب نیست...
راهرو گر صد هنر دارد ، تحمل بایدش ...
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانهاش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
از قـسمت و حکـمت
حــرف مـی زنـند
آنـهایی که اصلاً
معــنای ِ طـاقـت را نمی دانند...
فلــــک کشیـــده به زنجیــــرم این چه تقدیـــر است
که پــــای خستــه مــن آشنـــا بــه زنجیـــر اســــت
بعضی وقتا انقدر دلتنگ کسی میشی
که اگه بفهمه،
خودش از نبود خودش ، خجالت میکشه!!
واسه من فرقی نداره ، وقتی آخرش همینه
وقتی دلتنگی این خاک توی لحظه هام میشینه ...
هـر وقـت در فـریـب دادن کسـی مـوفـق شـدی.
بـه ایــن فکـر نبــاش کـه
اون چقـدر احمــق بــوده؛
بـه ایــن فکـر کـن کـه
اون چقـدر به تـو اعتـــــــماد داشــته...
تقریبا صد در صد قبول دارم ...
همــه ی مـــا
فقــط حســـرت بــی پــایــان
یــــک اتفــــاق ســـاده ایـــم؛
کــــه جهــــان را بـــی جهــــــت ،
یــــک جــــور عجیبــــی جــــدی گرفتـــــه ایــــم ... !
زندگی چیست ؛ خون دل خوردن
زیر دیوار آرزو مردن ...
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز در دلم میگریند..
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟ ...
همه ﺗﻼﺷـــﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣـــﺮﺩﻡ ﺑﻔﻬــــﻤﻨﺪ ،
ﺍﻣـــﺎ ﺧﻨدیــــﺪﻧﺪ!...
ﭼﺎﺭﻟﯽ ﭼﺎﭘﻠﯿﻦ
پشت این چهره خندون ، اون همیشه غصه داره ...
یاد آهنگ "نون و دلقک" دکتر محمد اصفهانی افتادم ...
آرزو دارم یک بار...
فقط یک بار دیگه برگردم به دوران مدرسه...
ساعت انشاء...
بهم بگن موضوع انشاء:
هرچه میخواهد دل تنگت بگو...
یا مثلا موضوع آزاد!
اونوقت بجای نوشتن از فواید درخت و درختکاری!!
دیـــگه خیلی حرفا واسه نوشتن داشتم...
یادش به خیر ...
جز رخ دوست در آیینه و آیـــینم نیـست
کفر اگر زلف تو باشد؛ منش ایمان دارم
جنّت مرا بی روی او ، هم دوزخ است و هم عدو
من سوختم زین رنگ و بو ، کو فرّ انوار بقا ...
این خط...
این نشون...
من...
جاده رو از رفتنت پشیمون می کنم...!!
چشمای منتظر به پیچ جاده
دلهره های دل پاک و ساده
پنجره ی باز و غروب پاییز
نم نم بارون تو خیابون خیس
بعضی چیزها را " باید " بنویسم
نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "
برای اینکه " خفه نشم "
همین !!
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم ...
کجایی سعدی؟
گذشت آن زمانها...
حالا دیگر،
بنی آدم ابزار یکدیگرند....
بنی آدم ابزار یکدیگرند
که با سرعت از روی هم میگذرند
مثل آب خوردن دلو می شکنند
اونایی که حرف تو رو می شنوند ...
تقصیر من است اینکه، کم می آیی
هر گاه شدم اسیر غم می آیی ...
این جمعه و جمعه های دیگر حرف است
آدم بشوم ؛ سه شنبه هم می آیی !!!!
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست ...
تو رفته ای،
و بحران نوشیدن چای بی تو دراین خانه،
مهمترین بحران خاورمیانه است ...
و این احمق ها هنوز سر نفت میجنگند !!
رفتی و خاطره های تو نشسته تو خیالم
بی تو من اسیر دست آرزو های محالم ...
می گویند : شاد بنویس ...
نوشته هایت درد دارند!
و من یاد ِ مردی می افتم ،
که با کمانچه اش ،
گوشه ی خیابان شاد میزد...
اما با چشمهای ِ خیس... !!
شادی مومن در چهره اش و غمش در دلش است ...
خیییییلی خوب جواب میدین.. آفرین..
راستی یادتون باشه کتاب دنیای تلخ و شیرین پزشکان رو بخونید..
ممنون
حتما ... فردا میرم پاساژ کتاب تا ببینم میشه پیداش کرد یا نه ...
بیـــهوده ورق می خورنــــــــد
تقویـــــــــم هــــای ِ جهــــــــــان ؛
روزهــــای ِ من ، همه یک روزند ...
شنبــــه هایی که فقـــط
پیشوندشــــــان عوض می شـــــود!!...
پس جمعه چی ؟!!!
به روز جمعه چو خواهی که عید ها بینند
برآی بر سر منبر صفات خود برخوان ...
شعر،
نام مستعار تمام زخم های من است ...
چه جالب ...
اسم مستعار زخم های من هم "اراجیف" ه ...
خب راستش این در مورد روزهای من صدق میکنه.. من جمعه ندارم..
بهترین روز از همون بچگی هامون جمعه بود ... وقتی غروب جمعه می رسید ، انگار آسمون هم دلش گرفته بود ... خودمون هم دلگیر می شدیم و غم خاصی وجودمون رو می گرفت ...
البته شاید به خاطر این بود که فرداش باید می رفتیم مدرسه
یادتونه وقتی بچه بودیم تخته پاک کن رو خیس میکردیم
و میکشیدیم رو تخته به خیال اینکه تمیز شده؟؟؟
بعد که خشک میشد میفهمیدیم چه گندی زدیم!!
الانم همین حسو نسبت به زندگی دارم !!
یادش بخیر ...
یاد یک فاجعه ای سر کلاس ریاضی دوم دبیرستان افتادم ...!!!
گند زدند به تخته ؛ معلم دیگه درس نداد ...
لباسها در آب کوتاه میشوند
و برنج ها دراز.
در درازای زندگی لباس باش
و در پهنای آن، برنج.
واگر عمق این پند را نفهمیدی،
بدان که تنها نیستی...
یه ذره فهمیدم ولی شعرم نیومد وجداناً ...
باید قول بدین ی روز اراجیفتون رو چاپ میکنید..
سعی می کنم ولی قول نمیدم ...
اه اه .. اینقدر از خیس کردن تخته بدم میومد..
ضدحالش جایی بود که توی سرمای زمستون بفرستنت پایین تا بری تخته پاک کن رو خیس کنی ...
دلم آسمان "جمعه" است ،
می گیرد و نمی بارد !
خشکسالی چشم های ما هم تمامی ندارد ...