ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام دوستان
با یک سری از خاطرات اومدم ؛ شاید برای شما هم جالب باشه ...
آخرین جلسه کلاس شیمی 1 ؛ به دبیر شیمی کلاسمون (آقای حسنی) گفتم که یک یادگاری توی قسمت آخر کتاب برام بنویسید . نتیجه اش این بود ...
جالب اینجاست که بعد از این حرکت من ، تک تک بچه های کلاس ، کتاب هاشون رو بردند تا دبیر برای اونها هم یادگاری بنویسه اما همگی با این جمله در کتاب هاشون مواجه شدند : "به امید دیدار در شهریور..." !!!
اون خاطره ای که توی پست های قبلی نوشته بودم ، دست نویسش رو گذاشتم :
گفتم سبک نوشتن متفاوت بوده ... چقدر ادبیاتی و معیار می نوشتم ...!!! از غلط املایی غافل نشید ...
اینا چی بود ما میخوندیم ؟!!!
کلاً یادش بخیر ... خاطرات دست نویس جدید هم دارم ولی هنوز خیلی خاطره نشده ...!!!
ی معلم شیمی داشتیم دوم دبیرستان.. آقای ملک محمدی.
دیوونه وار دوسش داشتم.. کت هاش همیشه بوی نفتالین میداد! بس که قدیمی بودن! اما اینقد نو نگهشون میداشت..
شبیه رادرفورد بود اینو همیشه بهش میگفتم
روز آخری که باهاش کلاس داشتیم از اینکه ترکمون میکرد باهاش قهر بودم! بنده خدا به خاطر من سر کلاس بعدیمون که هندسه بود اومد کلاسمون و پیشم نشست.. یادش به خیر..
بنده خدا ؛ مگه تقصیر خودش بود ؟!!! چرا قهر کنید باهاش ؟!!!
چرا ما رو ترک کرد? اصلا معلم شیمی سال سوممون رو دوست نداشتم.. خب به آقای ملک محمدی عادت کرده بودیم.. اون اما هرچی بهش گفتیم به خاطر ما بمونه از مدرسه مون رفت..! خب باید باهاش قهر میکردم دیگه! الانم به اون دوران برمیگشتم همینکارو میکردم..
موندن یک معلم توی یک مدرسه که دست خودش نیست ...
به قوانین آموزش و پرورش آشنایی ندارید ؟!!!
مدرسه ما وابسته به آموزش و پرورش نبود..
یعنی مدرسه کانون قلمچی بود" نیکان" که بچه ها رو بورسیه میکردن. اونجا دبیرا اصلا از شهر ما نبودن.. یا پروازی بودن یا از شهرهای مجاور.
بله.. آقای ملک محمدی تبریزی بودن.. اما ی مدت ساکن تنکابن شده بودن.
یاد و خاطره معلم های خوب و ایضا اساتید خوب ، همیشه توی ذهن آدم می مونه ...
اخی یادش به خیر..... مرسی اقای حداد با نوشته هاتون منو یاد بهترین دورانم انداختین ...دوران دبیرستان و دوستای دبیرستانی برای من بهترین بودن...... من عاشق ریاضی بودم ...عالی بود پستتون .... اگه باز به اون دوران برمیگشتم بیشتر قدر اون زمانو میدونستم ...ولی حیف....
واقعا حیف ...
خواهش می کنم . دبیرستان برای همه دوران تکرارنشدنیه ...
اخی خیلی قشنگ بود..... یادش بخیر واقعا.منم از اول راهنمایی یه دفتر داشتم توش شعر مینوشتم .... چه شعرایی هم میگفتم...
نه ردیف داشت نه قافیه!!!! خاطراتم توش مینوشتم....ممنون که این پستو گذاشتین .منو یاد بهترین دورانم انداخت...دوران دبیرستان و دوستای دبیرستان بهترین بودن ...کاش باز به اون دوران برمیگشتم.... عاشق ریاضی و فیزیک بودم...یادش بخیر.....عالی بود پستتون .بازم ممنون.
پس شاعر هم بودید ...
واقعا یاد دبیرستان بخیر ... خیلی خوش گذشت ...
شاعر..... مگه نمیدونستید؟؟؟؟ چند تا از کتابای شعرم به چاپ رسید!!!!!
اگه بخواین یکی از شعرامو براتون مینویسم.
واقعا ؟!!!
بی صبرانه منتظرم تا حداقل یکیش رو بخونم ...
..........
خوندم . واقعا قشنگ بود . یه بچه دوره راهنمایی با این ذوق و استعداد خیلی کمیابه . جدی میگم فوق العاده بود ...
جدید ندارید ؟
واقعا! نظر لطفتونه.... نه دیگه از دوم راهنمایی به بعد شعر ننوشتم .الان بیشتر مینویسم.. ..تو وبلاگم یا تو دفترم هر وقت دلم خیلی بگیره مینویسم .....با خدا بیشتر درد و دل میکنم.مخاطب نوشته هام خداست.خیلی نوشتن ارومم میکنه.میدونین زندگی اینقدر ادمو سرگرم خودش میکنه ..اینقد اتفاقات ناخواسته برای ادم پیش میاد که ذوق و استعدادش هم فراموش میشه...منم همین طور.....
جدی گفتم . خیلی خوب بود .
خدا نکنه اتفاقا بدی بیفته ... ان شاءالله که دلتون شاد باشه .
نوشته هاتون خصوصیه یا ما هم می تونیم بخونیم ؟!!! مطلب جدید قابل خوندن برای ما ندارید ؟