ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آبان امسال ، حس فوق العاده تری نسبت به آبان های قبلی داره ...
شروع آبان امسال مصادف شد با به پایان رسیدن بخش داخلی ...
آبان امسال تنها هستم ... اصلا آبانیه و تنهاییش ...
و اصولا پاییز ، پادشاه فصلها ، بدون آبان بیابان است ...
آبان رو عشقه ...
غصه م گرفت ، تو هوای تلخ پاییز ...
با غروب های غم انگیز ... آسمون از غصه لبریز ...
راهی هم نبود
باز دوباره باد و بارون ...
چی دیگه مونده برامون؟
ما چه کردیم با دلهامون؟
...
...
بی تو مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم ، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم ، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید ، عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه ، محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید ، تو به من گفتی: از این عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است !
تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن !
با تو گفتم: حذر از عشق ؟! ندانم !
سفر از پیش تو ؟! هرگز نتوانم ، نتوانم !
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد ،
چون کبوتر ، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم ، سفر از پیش تو هرگز نتوانم!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ، ناله ی تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید ،
ماه بر عشق تو خندید ...
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم ... نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو ، اما ، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...
دکتر مصطفی چمران:
شب عاشورا ، امام حسین به یارانش فرمود: "هرکس از شما حق الناسی به گردن دارد ، برود"
او به جهانیان فهماند که حتی کشته شدن در کربلا هم از بین برنده ی حق الناس نیست ...
در عجبم از کسانی که هزاران گناه و حق الناس می کنند ولی معتقدند یک قطره اشک بر حسین ، ضامن بهشت آنهاست
...
...
سفر نمی روم دگر ، تو را ندارم آنقدر
ز ما فقط رهی است که مانده پشت سر
ببر مرا ز خاطرت ، نرفت اگر ای از من بی خبر ...
شب چرا می کشد مرا ، تو نشسته ای کجای ماجرا
من چنان گریه می کنم که خدا بغل کند مگر مرا
عمر همه لحظه وداع است و صدای پایت آخرین صداست
ای گریه های بعد از این ، خاطرم نمانده شهر من کجاست
صبح رفتن است ، این تن من است
هجرتت مرده بر شانه بردن است
این یقین مثل مرگ با تو روشن است ...
شب چرا می کشد مرا ، تو نشسته ای کجای ماجرا
من چنان گریه می کنم که خدا بغل کند مگر مرا