دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان
دوستانه ۳۲۱

دوستانه ۳۲۱

دانشگاه سبزوار و دوستان

هر یک بدتر از دیگر ...

من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه 

(من بیخود و تو بیخود ، ما را که برد خانه

صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه  

 من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه)

در شهر یکی کس را هشیار نمی‌بینمهر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانی به خرابات آ تا لذت جان بینیجان را چه خوشی باشد بی‌صحبت جانانه
هر گوشه یکی مستی دستی ز بر دستیو آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت میزین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
ای لولی بربط زن تو مست تری یا منای پیش چو تو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمددر هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بی‌لنگر کژ می‌شد و مژ می‌شدوز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جاننیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دلنیمیم لب دریا نیمی همه دردانه
گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشتگفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه
من بی‌دل و دستارم در خانه خمارمیک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه
در حلقه لنگانی می‌باید لنگیدناین پند ننوشیدی از خواجه علیانه
سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبیبرخاست فغان آخر از استن حنانه
شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزیاکنون که درافکندی صد فتنه فتانه