ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام دوستان
به پیشنهاد یکی از دوستان عزیز ، این پُست رو نوشتیم .
یک سری سؤالها هست که ذهن آدمو درگیر میکنه و هیچ جواب منطقی براش پیدا نمیشه ... بعضاً هیچی به فکر آدم خطور نمی کنه ...
اینجا می تونیم که این سؤالات رو بشنویم و اگر چیزی به ذهنمون رسید ، همدیگه رو راهنمایی کنیم ...
مثلاً «پشه ها روزها کجا میرن؟!!!» !!! یا مثلاً اینکه «چرا قیمت تولیدی های کاملاً داخلی هم با تحریم ها n برابر شده؟!!!» !!! و غیره و ذلک ...
بپرسید دیگه ؛ هر چه میخواهد دل وسیعت بگو ...
اولین سوال من:
ی وقتایی نمیفهمم چرا زندگی میکنم.. حتی ارزش زندگی رو گم میکنم.. شما ارزش زندگی رو تو چی میدونین? اصلا زندگی تو دنیای فعلی ما با ارزشه?
حتما زندگی ارزش داره...
من ارزش زندگی رو توی خدمت به مردم میدونم . حالا این خدمت میتونه هر نوعی باشه ... خودم بیشتر شادکردن مردم رو می پسندم ...
بالاخره علم بهتره یا ثروت???
تو دنیا حاتم بودن بهتره یا قارون بودن???
به نظر من از چند نظر باید این موضوع رو بررسی کرد :
توی این سوال باید ببینیم منظور از علم ، علم خیلی زیاده در حد علامه شدن و یا منظور از ثروت ، همون گنج قارونه ؟ یا اینکه منظور دانش معمولی و پول مورد نیازه ؟ ...
جامعه امروزی خودمون رو در نظر بگیریم ؛ بدون پول نمیشه وارد دبستان شد و کتاب خرید و ...
از طرفی اگر دانش جمع و تفریق و حساب و کتاب رو نداشته باشیم ، پول لنگ می مونه ...
نظر شخصی من : در مرحله اول این دوتا مثل یک دیناموی خودالقا عمل می کنند . هر چند که پول نیاز اصلی محسوب میشه تا بتونیم مقدمات یادگیری رو فراهم کنیم . اما در مراحل بعدی ثروته که می تونه آدم رو برای دستیابی به آمال مادی بی نیاز کنه ... اما همونجوری که قبلا گفتم ارزش زندگی رو باید توی خدمت به مردم پیدا کرد . و این ارزشها با ثروت به دست نمیاد .
در مرحله آخر هم باز علم میتونه عامل تولید ثروت باشه . مثلاً همونطوری که می بینیم از علوم رایانه ای چه ثروتهای کلانی داره حاصل میشه ؛ هر چند که بدون ثروت اولیه این علوم هم ایجاد نمیشد...
این یکی از اون سؤالهاییه که در نهایت به جواب قطعی نمیرسه چون مبنای درستی نداره . دقیقا مثل سؤال معروف "مادرت رو بیشتر دوست داری یا پدرت؟!!!"
کی میتونه جواب این سوالمو بده???
کسی که نابینای مادرزاده هم خواب میبینه???!
کدامیک از ویروسهای زیر در هسته سلول میزبان تکثیر می یابند?
الف. آدنو ویروس
ب. هاری
ج.هپاتیت آ
د. پولیو
...
اینم محض حالگیری بود!
این چه حرکتیه ؟!!! ضدحال میزنید چرا ؟!!!
chera baziya bish az had ehsasatiyan?bad nemitonan karayi ke anjam dadano dorostesh konan?! vaghean chera injori mishe? hala khode on fard kheyli asib mibine chon khodesho kheyli sarzanesh mikone. hala shayad ziyadam kare badi anjam nadade bashe vali chon ehsasatiye ziyad dargiresh mishe.
واقعا چرا آیا ؟!!!
چون خیلی احساساتی نیستم نمیتونم هیچ جوابی بدم ... دوستان کمکشون کنید ...
احساساتی لفظ درستی نیست.. اما قبول دارم بعضیا خیلی با احساسن.. یعنی تو انتقال احساسات و دریافتش خیلی توانان.. این ویژگی بدی نیست.. اما نباید به جایی کشیده بشه که احساساتت به بازی گرفته بشه یا ازش سوء استفاده شه..
بهش توصیه میکنم ی کم نگاهشو عوض کنه.. همیشه شیرین بودن خوب نیست.. فرهاد ی وقتایی باید طعم دیگه ای رو بچشه..
چرا هیچکی نمیاد نظر بذاره پس???
خدایی بسه دیگه چقد میزنین این حیوون زبون بسته رو??? یعنی فقط منم اینقد بیکار.. آقا استرسی شدم..
چقد این فرجه طولانی شد.. خسته شدم..
کشتنش بیچاره رو ...!!!
بیکار چیه ؟ ما داریم بحث فرهنگی میکنیم که به درد دنیا و آخرتمون بخوره ... این درسای علوم پایه که نه به درد دنیا میخوره و نه آخرت ...
در فرجه طولانی هم عبرتهای بسیاری نهفته است برای گروهی که می اندیشند ...
در ضمن ؛ خانم دکتر نادری نسب فرمودند که ویروس حذفیات داره ؛ پس فعلا نخونید تا فردا شب دوباره بهشون زنگ بزنم و حذفیات رو بپرسم .
من اسلایدهای ویروسو نگاه کردم.. قبل از اینکه خانم دکتر بگن خودم هر مبحثی رو که دوست نداشتم حذف کردم..
...!!! ...!!! ...!!!
احسنت ... دم شما گرم ؛ به جان آدمیت ...
در جواب... تا جاییکه می دونم اونام خواب می بینند اما چیزایی که لمسشون کرده باشند. انگار تو یک فضای سه بعدی قرار میگیرن.
راستی شما نمیدونید که نابینای مادرزاد خواب میبینه یا نه?
نه به جان خودم ... ولی احتمالا رویای صادقه می بینند ...
ببینید قبول دارم تو خواب روح از تنمون جدا میشه.. پس حتما روحشون میبینه اما اینجوری قطعا نباید خوابشون یادشون بمونه چون تو کالبد جسم محصوره.. اما جناب " رهگذر" از جوابتون اینطور برداشت کردم که همه حواس نه فقط بینایی تو شکل گیری ی خواب نقش دارند.. یعنی میخواین بگین چون لامسه حس برتر نابیناهاس اونا میتونن چیزهایی رو که به چشم ندیدن اما لمسش کردن رو تو خواب ببینن.. یعنی خواب شکل های هندسی رو میتونن ببینن اما مثلا رنگ ها رو نه!
من اصلا نمیفهمم.. درک نمیکنم..
اصلا ما چطور خواب میبینیم????
فکر کنم که با تجسمات خودشون می بینند . مثلا شما وقتی جایی رو توی خواب می بینید که اصلا تا حالا نرفتید ، دارید اونجا رو با استفاده از چیزهایی که دیدید تجسم می کنید . در نتیجه اونها هم با همین تجسمات خودشون خواب می بینند (حالا رنگی یا بی رنگش رو نمی دونم!!!) .
دستتو باز کن چند تا گل کف دستته؟!
؟؟؟!!!...!!!؟؟؟
مگه گل یا پوچ داریم بازی می کنیم؟!!! الان این گُله یا گِله؟!!!
وقتی خدا از فرشته ها خواست واسه حضرت آدم سجده کنن همشون سجده کردن جز شیطان.. بعدش خدا اونو از بهشت روند مگه نه???
خب بعدش شیطان چجوری تونست دوباره وارد بهشت بشه که حضرت آدم رو گول بزنه? آخه هنوز که نفس اماره ای درکار نبود.. پس تنها راهش این بود که خودش بیاد بهشت که ما هم همینطوری شنیدیم.. خب پس چجوری خودش وارد بهشت شد آخه???!!!
توی کتاب "آیا میدانید؟" نوشته رضا جاهد (نویسنده کتاب معروف "گنجهای معنوی") نوشته شده که شیطان پشت پرهای بازشده طاووس پنهان شد تا نگهبانان بهشت نبینند و وارد بهشت شد...
البته روایته که میگن شیطان بعد از اینکه رانده شد ، سه درخواست از خدا داشت که یکیش این بود که بتونه وسوسه کنه . نظر شخصی من اینه که چون اسباب لازم برای ایجاد اون وسوسه معروف ، ورود به بهشت بوده ، در نتیجه اسباب لازم در اون موقع هم به شیطان داده شده بود ...
شمام مث من هستید که به آدمای دور و برتون ی رنگ خاص نسبت بدید???
نمیدونم چرا انگار هر کدوم از آدمای دور و برم برام تداعی کننده ی رنگ خاصن.. مثلا همیشه بابام آبی آسمونی بوده..
من رنگها رو خوب تشخیص نمیدم ؛
آدم های اطرافم رو با سه رنگ می بینم (هرچند که میدونم اشتباهه) ...
چقد سوالمو خوب جواب دادین.. مرسی.. اولین کسی هستین که تونست منو توجیه کنه؛ البته اینکه شیطون قایم بشه تا فرشته ها نبیننش رو غیر منطقی میدونم.. و خداوند بینای داناست..
حالا ی سوال عجیب! چرا سه تار سه تا تار نداره? پ چرا بهش میگن سه تار???
والا من تا حالا سه تار ندیدم . دو تار دیدم که واقعا دو تا تار داشت .
گیتار هم دیدم که تار زیاد داره ...
حالا یه خاطره مزخرف هم بگم :
بچه بودیم ، پوست مرکباتی اعم از نارنگی و پرتقال رو روی بدنه مدادتراش (مشهد بهش یه چیز دیگه میگیم...!!!) می ریختیم و با انگشت اشاره مون یه چیزایی مثل تارعنکبوت ایجاد می کردیم ... آی ذوق مرگ میشدیم ...!!!
چجوری آدما رو با سه رنگ میبینین??? الان من چه رنگیم???
منظورم این نبود که کوررنگی دارم ...!!!
شما رو تا الان سفید میدیدم و امیدوارم که نظرم همینطوری بمونه تا همیشه ...
چه بامزه.. منم با پوست پرتقال خاطره زیاد دارم!! اگه بگم به عقلم شک میکنید!
راستی به تراش میگید" سر کن"! مگه نه?
جل الخالق ... شما از کجا میدونید؟!!!
دیگه با مشهدیا هم اتاق بودیم..
تازه ی اصطلاح بامزه یاد گرفتم که خیلی واسم کاربرد داره!!
"بوی قروت دادن چیزی"!!
هی هیییی..
زنده باد ...
اتفاقا این رایجترین تکه در مشهده ...
واقعا چرا هر شب تا نیمه های شب بیداریم ولی اگه ساعت 8 شب یه جزوه بگیریم دستمون خوابمون می بره!!! نه واقعا چرا ؟!!!!
به نکته ظریفی اشاره کردی ... برای من هم دو ساله که سوال شده ...!!!
البته پشت کنکور هم سوال بود ...!!!
راستی گفتین آدما رو با سه رنگ میبینید.. خب چه رنگایی? چه معنایی واستون دارن? خب واسم جالبه بدونم.. الان من چرا سفیدم! نمیخوااااام.. یعنی بی رنگم????
اما من شما رو سبز میبینم..
ببخشید اگر دیر پاسخ دادم
رفته بودیم سالن ورزشی فوتسال بازی کنیم ...
سبز؟!!! یعنی من جلبکم؟!!! یا جنبش فتنه ام؟!!!
من آدم ها رو با سه رنگ می بینم : سفید ، خاکستری و سیاه
سفید کسانی هستند که در نظرم صاف و ساده هستند و ضرری برای کسی ندارند .
خاکستری هم طیف زیادی از افراد رو شامل میشه ... مثلاً خیلی از هم خوابگاهی ها ...
سیاه هم ... کاش نداشتیم ...
نه.. جلبک چیه??! هی هی.. چه بامزه اس نگاهتون به آدما.. لطف دارید..
سبز رنگ مورد علاقه منه.. خواهرمم سبز میبینم..
با مزه ؟!!! این از اون کلماتیه که پشتش مقدار اندکی تمسخر نهفته است . حالا به نظرتون کجاش اشتباهه ؟
ممنون . من همه رنگهای 12گانه جعبه مدادرنگی رو دوست دارم ولی به آدمها از منظر سه رنگ نگاه می کنم ...
واااا.. تمسخر آمیز چیه!
حتما واسه این نگاهتون دلیل دارید اما سفید و سیاه دو رنگ مرزی ان! اینکه آدما یا سفیدن یا سیاه .. به نظرم ممکن نیست. حتی سفید از هفت رنگ تشکیل شده مگه نه?
من به نظرتون احترام میذارم اما کسی مطلقا سفید یا سیاه نیست!!
حق با شماست ؛ سفید از هفت رنگ تشکیل شده و من هم گفتم که همه رنگهای 12 گانه جعبه مدادرنگی رو دوست دارم . پس سفید رو خیلی دوست دارم .
و گفتم که اکثریت آدمها رو خاکستری میدونم . (خاکستری سفیدش از سیاهش خیلی بیشتره) .
سیاه مطلق نداریم ؟!!! میتونم اثبات کنم که داریم ...
سیاهی به خودی خودش رنگ به حساب نمیاد.. جایی که هیچ رنگی نیست سیاهه.. سیاه همه رنگها رو جذب میکنه قبول دارم اما خودش رنگ نیست.. ثابت کنید..
فرمایش شما عین اثبات ادعای منه ...
همونطوری که گفتید ، سیاه همه رنگها رو جذب می کنه . نظر من اینه که اگر رنگهای دیگه رو خوب در نظر بگیریم و دوست داشتنی ، این سیاهه که خوبی ها رو در خودش محو می کنه ...
این که سیاه یک رنگ محسوب میشه ، احتیاج به اثبات نداره .
البته من حرف خودم رو پس می گیرم ؛ در اشخاص سیاه مطلق نداریم ولی سیاه داریم .
حالا من یه سوال بپرسم ؛ به نظر شما افرادی مثل قاتلین ائمّه اطهار چه رنگی اند؟
اگه مشکی رنگیه که همه رنگ ها رو جذب میکنه پس.. قاتلین ائمه اطهار"ع" مشکی نبودند!
اونا نتونستند همه رنگ ها رو جذب کنند.. من نمیخوام شخصیتشونو قضاوت کنم.. شاید قتل تنها گناهشون بوده.. شاید تا الان بخشیده شده باشن.. کسی نمیدونه چه رنگین!
ماها هم قاتلیم.. قاتل خیلی از خوبیها.. اینطور نیست?
نگفتم جذب ... من حرف از محو آوردم ... سیاه رو روی هر رنگی بریزید به رنگ سیاه در میاد . الان هم منظورم رنگ مشکی نبود . اتفاقا مشکی رنگ عشقه ؛ رنگ پرده پوشاننده خانه کعبه هم مشکیه ...
در مورد بخشیده شدن اون ملاعین هم قضاوت با خداست ...
بحث من سر این بود که چیزی که باعث میشه رنگهای دیگه رو در این افرادِ سیاه نبینیم ، همون رنگ سیاهیه که مانع از دیدن خوبی هاشون میشه ... شاید دارم خیلی بد قضاوت میکنم ولی برای خودم توجیه کننده است ...
در مورد اون جمله انتهایی تون هم تقریباً موافقم ... کشتن ارزشها رو خودمون به هم یاد میدیم ...
آره راست میگید سیاه رو رو هر رنگی بریزیم سیاه میشه..
جالبه.. شما مث ی فیلسوف حرف میزنید.. رو هر جمله ش باید کلی فک کنم..
اما من تا حالا کسی رو سیاه ندیدم..!
چون بهش علاقه ندارم..
شبتون به خیر..
شب شما هم به خیر ...
اگه ی کامیون داشتین پشتش چی مینوشتین???
برای این کار ، دو بیت شعر رو مناسب می بینم:
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن / من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
تن آدمی شریف است به جان آدمیت / نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
هر دو از سعدی
چرا این سوال رو پرسیدید؟!!!
حدس میزدم بیت مورد علاقه تون رو مینویسین.. منم به دومیش خیلی علاقه دارم.. شاید واستون جالب باشه.. قبل از اینکه بیام سبزوار این بیت واسم شعار شده بود.. چون آدمایی که دور و برم دیده بودند به لباسم نگاه میکردند که اصلا قابل احترام هستم یا نه..
جدی میگم؛ فقط تو سبزوار و تو کلاس ما فهمیدم تن آدمی شریف است به جان آدمیت..
دم شما گرم ؛ به جان آدمیت ...
بیت های مورد علاقه من معمولاً از مولوی هستند ؛ مخصوصا ابیات شعر بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست ...
اما این دو بیت از سعدی رو هم خیلی دوست دارم ...
تاثیرگذارترین جمله ای که تا حالا شنیدین چی بوده? یا تا حالا کسی نصیحتتون کرده? بهترینش که شده آویزه گوشتون چی بوده?
تا حالا خیلی بهش فکر نکرده بودم ...
تا دلتون بخواد مورد نصیحت واقع شدم که در کمتر از 50 درصد موارد به نصیحت ها گوش کردم ...!!!
بهترینش الان یادم نمیاد ...
الان که بهش فکر می کنم یه موردش اومد توی ذهنم :
جالبه بدونید شخصی که داشتند نصیحتم می کردند ، (به قول خودشون نصیحت دوستانه) ، به لحاظ سنی از من کوچکتر بودند . و نصیحتشون این بود که با ملّت راه بیام ... گوش کردم و نتایج خوبی هم داشت (و البته یه جورایی ضرر هم داشت...)
اگه زبونم لال اونشب تصادف جای من بودین عکس العملتون چی بود? من بیرون اتوبوس بودم هنوز چند نفر زیر صندلی ها گیر کرده بودن؛ میرفتین تو اتوبوس که نجاتشون بدین?راستش من وقتی ترسیدم خیلی سرزنش شدم..
بهم میگن دیگه بهش فک نکنم اما هنوز از یادم نرفته.. خودمو نمیبخشم که نتونستم کاری کنم؛ حالا اگه الان احساس منو داشتین چیکار میکردین?
چه سؤال سختی ...
خوب بستگی به این داره که تواناییش رو در خودم میدیدم یا نه . همین الان مثلا من شاید توانایی اداره یک کلاس رو داشته باشم ولی ممکنه توانایی جابجا کردن یک یخچال و یا یک وزنه 100 کیلویی رو نداشته باشم ... منظورم اینه که بسته به موقعیت و شرایط روحی و جسمی ، آدم در آن واحد تصمیم میگیره که توان انجام کاری رو داره یا نه . و اگر این توان رو در خودش ببینه ، وارد عمل میشه و در صورتی که کار رو خارج از توانایی خودش بدونه ، سعی میکنه که وارد عمل نشه چون ممکنه کار رو خراب تر کنه ...
به نظر من هم شما باید فراموشش کنید . حتی اگر در توان خودتون میدونستید که افرادی رو که زیر صندلی گیر کردند ، نجات بدید ...
شما وارد عمل نشدید چون شرایط روحی مناسبی نداشتید و این دلیل منطقی و محکمی محسوب میشه . این رو هم در نظر بگیرید که اگر وارد عمل میشدید و باز هم اون شخص از دست میرفت ، اون موقع چون نزدیکتر به اون شخص بودید و رنجش رو از نزدیک نظاره میکردید ، بیشتر خودتون رو سرزنش می کردید که چرا نتونستید نجاتش بدید . احساس شما قابل درکه ولی حس می کنم که میشه یه ذره به جوانب موضوع توجه نکردید ...
من نمیگم که فراموش کردنش راحته اما اگر جوانب کار رو در نظر داشته باشید ، اونوقت خودتون رو سرزنش نمی کنید ...
مرسی از جواب خوبتون..
خیلی آرومم کرد..
حالا ی سوال?
به نظرتون قشنگ ترین کلمه دنیا چیه? چرا? خب هر کی به این سوال ی جوابی میده.. میخوام نظر شما رو هم بدونم..
من زیباترین کلمه دنیا رو "عشق" میدونم . حالا این عشق میتونه عشق به خیلی ها باشه ؛ عشق الهی ، عشق مذهبی ، عشق به پدر و مادر و خانواده ، همسر و فرزند و دوست و ...
چون زیباترین احساسات توی عشق و علاقه نمودار میشه .
معشوق من چنان لطیف است که خود را به " بودن" نیالوده است.. که اگر جامه وجود بر تنش می کرد نه معشوق من بود..
"عشق" زیباترین کلمه دنیاست..
این جمله از کتاب خاصی انتخاب شده ؟
دکتر شریعتی.. نه اینو تو دفترم نوشته بودم. جمله هایی که دوست دارم رو ی جا یادداشت میکنم..
حدس میزدم ...
کار قشنگیه ؛ خیلی هم خوب ...
این شعر " مناجات با امام زمان" که جمعه ها از تلویزیون پخش میشه رو شنیدین???
من تازه شنیدم؛ دانلودش کردم؛ دارم گوش میکنم؛ فوق العاده س..
مخصوصا اونجاش که میگه:
مسیرت مشخص, امیرت مشخص..
مکن دل دل ای دل بزن دل به دریا
که دنیا که دنیا که دنیا به خسران عقبی نیرزد
به دوری ز اولاد زهرا نیرزد
...
خییییلی دوسش دارم..
به طه ، به یس ، به معراج احمد ... به قدر و به کوثر ، به رضوان و طوبی ...
خیلی خیلی زیباست . این قطعه رو یکی از دوستان برای من فرستاد .
من نمیدونستم که از تلویزیون هم پخش میشه ...
آفرین.. آره همینه.. من از تلویزیون شنیدمش دیگه.. خیلی آهنگش دلنشینه..
واقعا خیلی خیلی قشنگه ...
آموخته ام که خدا عشق است و عشق تنها خداست
آموخته ام که اگر تا کنون به آنچه میخواستم نرسیدم خدا برایم بهترینش را در نظر گرفته..
آموخته ام که زندگی سخت است ولی من از او سخت ترم..
خیلی زیبا بود ...
بزرگترین درسی که میشه از جاده گرفت???
اینو میپرسم چون خودم الان تو جاده ام؛ دارم بهش فک میکنم..
بعد از رسیدن به مقصد ، مسیر همچنان ادامه دارد ...
عازم سبزوارید ؟
چه جالب.. من به اینکه این جاده به کجا میره فک نکرده بودم..
نه؛ میرم کرج اگه خدا بخواد..
به سلامتی ان شاءالله
سوالی مانده در جانم جوابی هم نمی یابم
کجای درگهت هستم؟ بگو جانم که بی تابم
تمام فکر و فریادم دلیل ماتم و آهم
وجودم پر ز تردید و امان را برده از خوابم
اگر هجرت ز گندم بود دگر خاکی نمی گشتم!
اگر وصلت به ترکش بود دگر گندم چرا خواهم؟
ز جرم آدم و خودخواهی شیطان
چنین هجری نمی دانم ... نمی دانم ...
فقط وصل تو را خواهم ..
شعر از کی بود ؟
nmidunam.. Chtor?
همینجوری . سؤال پیش اومد دیگه ...
shoma soali nadari bporsid? Hamash man porsidam!!!
راستش سؤالهای من خیلی متفاوته ... روی وبلاگ نمیشه پرسید ...
معمولا چیزهای اساسی برام سؤال میشه ...
متفاوت? اینجا میشه هر سوالی دوست داشت پرسید.. یعنی هیچکدوم از بازدیدکننده های وبتون نمیتونن جواب بدن?
بله - متفاوت ...
شاید بتونند جواب بدند ... حتی ممکنه برای بعضی ها خیلی تابلو هم باشه ... ولی سوالهایی رو که الان ذهنم رو مشغول کرده روی وبلاگ نمیشه نوشت ... (به قول دکتر گل محمدی : معذوریت داریم ...!!!)
بعداً شاید حضوری بهتون گفتم .
zndgi y xabe.. ama dlm nmxad Kabus bbinam..
پشت قاب شیشه پنجره ای که شبهای منو با خود می بره
جایی که گذشته ها مثل تصویر از تو قابش میگذره
پشت قاب بی نفس ، مثل اون پرنده که دلش گرفته تو قفس
مثل یک حقیقت رفته به باد ، منو با خود می بره مثل یه رویا توی خواب ...